علی و امیدعلی و امید، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

علی و امید کوچولوهای88

منتظر اتفاق خوب

عید دیدنی

یه سلاااااام بهاری به عزیزای خودم ....خوبید مامانیا ؟؟؟؟؟ عیدتون مبارک باشه امروز روز دوم عید بود .... دیروز رفتیم خونه بابا بزرگ من و بعدم خونه ی بابایی اینا .... شب اونجا بودیم وای که چقدر آتیش سوزوندین ..... انقدر شیطونی کردین که دیگه نفس من و بابایی در نمیومد که دنبالتون بیایم امروزم رفتیم خونه خاله های مامان سر زدیم ..... یه اتفاق بدی که افتاد این بود که گوشه چشم تو علی جونم خورد به میز و زخم شد یکم خون اومد .... با اینکه این همه مواظبتون بودیم ولی بازم انقد شیطونی کردی که اینجوری شد .... اخ که دل همه رو کباب کردی ....  ...
3 فروردين 1390

لپ کشانی

عزیزای من خیلی دوستون دااااااااااااااااااااارم ...... روز به روز ماه تر و با مزه تر میشین چند شب قبل نشسته بودین .....علی جان داشتی لپ داداشت رو میکشی خیلی با نمک بود ما هم که ندید پدید بدو بدو عکس انداختیم ..... بقیش هم در ادامه مطلب.....   ...
22 اسفند 1389

دستکش!!!!

بهترین بهونه های زندگی ما ...خوبید؟؟؟خوشید؟؟ امروز ۱۳ماه و نیمه شدید ... مبااااارکه اومدم ماجرای دستکش رو براتون تعریف کنم ......دیشب رفتین سر کشوتونو دستکشتون رو در اوردید ....اومدم دستتون کردم انقدر خوشحال شدید که حد و حساب نداشت ....ذوق کرده بودید از این ور می دوییدید اونور و از اونور به اینور .... کلی خندیدم بهتون .....هی دست میزدید و ذوق میکردید ....          ...
21 اسفند 1389

کاش!!!!!!!!!

گلای مامان خوبید ..... نمیدونم الان که شما دارید این پست رو میخونید چند سالتونه .....چیکار میکنید ؟؟من کنارتون هستم یا نه ؟؟ کاش ادم از آیندش خبر داشت !!!!!!! الان برده بودمتون حموم یه لحظه رفتم تو فکر! داشتم به پاهایت نگاه میکردم امیدم ....یاد موقعی که تازه به دنیا اومده بودین افتادم که چقدر کوچیک بودین ....پاهای قشنگتون انقدر کوتاه و کوچیک بود که با دیدنشون دلم ضعف میرفت .... ولی الان وقتی به قدتون نگاه میکنم واقعا لذت میبرم و تعجب میکنم که چه طور یک سال به همین سرعت گذشت و شما بزرگ شدید ..... چند روز دیگه بیشتر به عید نمونده .....این دومین عیدیه که شما کنار ما هستین .....اخ که پارسال چقدر کوچیک بودین .....امیدوارم صد سال عی...
18 اسفند 1389

شیرین زبونی

اومدم از شیرین زبونیهاتون بگم ....انقدر بامزه صحبت میکنید که قابل وصف نیست ..... فقط خودتون میتونید به اون قشنگی حرف بزنید ......من و بابایی که خیلی با این حرف زدنتون کیف میکنیم.... کلمات مشترک:بَ بَ،هَم=به به (خوردن) ؛بَـده=بده ؛دَدَ=ددر ؛آپ=آب علی :باپا=بابا                                                   امید:بـــــــابـــــــــــا=بابا دادا=داداش  ...
18 اسفند 1389

سفره پاک کردن وروجکا

سلام به قشنگ ترین بهونه های زندگیم ... دیشب که مامانی اینا اومده بودن اینجا حسابی شیرین کاری کردین و دل همه رو اب کردین .... بابایی داشت کمک میکرد و سفره رو پاک میکرد ....ما هم توی آشپزخونه بودیم بعد بابایی داود مارو صدا کرد که بدویین بیان .... ما هم اومدیم دیدیم بلــــــــــه ..... طبق معمول دعوا شده !!!!!!! حالا سر چی ؟؟ سفره پاک کردن!!!!!!!!! داشتین با هم دعوا میکردین و دستمال رو از بابایی گرفتین و از دست هم میکشیدید و میخواستین سفره رو پاک کنید......منم رفتم یه دستمال دیگه اوردم دادم بهتون و دو تایی مشغول پاک کردن سفره شدین.......... خیلی خنده دار بود .... برای دیدن عکسا برین ادامه مطلب........ در ضمن عکسهای جدید هم در البوم عل...
11 اسفند 1389

شیطنت های علی و امید

این کشو رو روزی هزار بار من میچینم و جمع میکنم و شما در عرض یک ثانیه همه رو می ریزید بیرون.....                                  از هفت ماهگی هم در ادامه مطلب اینجا ببینید......   هفت ماهگی علی و امید بلاخره طلسم مسافرت نرفتنمون شکست و همگی با هم رفتیم شمااااااااااااااااااااال  اینم دایی کوچولوی علی و امید (دایی ابوالفضل)که علی رو بغل کرده اینم چهار دست و پا رفتن بینگولیا   علی خوشملی امید ناقلا... اینم ...
9 اسفند 1389

اولین برف

امسال برای اولین بار برفو دیدید...    برای همین یه شب رفتیم پارک تا شما با برف عکس بندازید.......  بقیه عکس ها رو در ادامه مطلب می تونید ببینید..... علی امید   ...
9 اسفند 1389

آتلیه

اینم عکسای آتلیه که مال شش ماهگی کوچول موچولوهاس...... تو این عکسها هم شش ماهتون بود..... بقیه عکسها در ادامه مطلب....   امید علی     ...
9 اسفند 1389