علی و امیدعلی و امید، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

علی و امید کوچولوهای88

منتظر اتفاق خوب

درد و دل

1391/8/30 23:35
نویسنده : maman ali & omid
389 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااام عزیزای دلم .. خوبید مامانیا ؟؟؟؟؟ الهی مامان فداتون بشه که انقدر ماه شدین من که هر روز بیشتر از دیروز عاشقتون میشم ..... همیشه براتون ارزوی عاقبت به خیری و سلامتی کامل دارم ...

امروز روز پنجم از ماه محرمه .. منم به خاطر شما خونه نشین شدم و نمیتونیم هیئت برم ... یه دوباری با خودم بردمتون خونه اقای دانش همسایمون که صبحها زیارت عاشورا دارن و من واقعا عاشق مراسمشونم ولی خوب یکم اذیت کردین و منم چون دوست دارم تو کارا کمک کنم ولی به خاطر شما مجبور بودم بشینم خیلی بهم خوش نگذشت مامانیا دلمون و به پنج شنبه و جمعه خوش کردیم که بابایی شما رو نگه داره و من با خیال راحت برم به مراسمم برسم ......

خبر دیگه اینکه خرگوشمون مرد یا به قول شما مولیدنیشخند من بردمش تو حیاط خاکش کردم بعد امید از خواب بیدار شده میگه مامان خلگوشمون کووووو؟؟؟ منم گفتم بردم خاکش کردم شب به بابایی میگه بابا خلگوشمون مولید مامان خاکیش کردسوال خلاصه کلی از دستتون خدیدیم ... تازه قول یه فنچ هم گرفتید که بابایی براتون بخره .... اخه خودتون فنچید فچ میخواید چیکار عسلیاقلبماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ایلیا الشن
3 آذر 91 8:21
ای وای چرا خرگوش مولید ..

قلبون پسرای خوشمزه و خوش سروزبون

مامان علی و امید:فدای تو سمانه جون ... مولید دیگه عسیسم..... فک کنم قضا و بلا بود ..

مامان نسرین
7 آذر 91 22:50
سلام
چه خوشمزه حرف میزنن نینیهای نازت خدا حفظشون کنه
یعنی من دلمو خوش کردم سال آینده بچه هام سر به راه میشن من میتونم برم مجلس عزایی هیئتی...
مثه اینکه این قصه سر دراز دارد


مامان علی و امید:سلام خانمی .. ممنون گلم ..
فک نکنم حالا حالاها تموم شدنی باشه .. حالا ما دلمون خوشه دختر نداریم چند سال دیگه اینا با باباشون میرن ما راحتیم ...
ولی خوب بعدا هم دلمون برای این روزاشون تنگ میشه