علی و امیدعلی و امید، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

علی و امید کوچولوهای88

منتظر اتفاق خوب

بعد از مدتها ...

1390/7/1 18:23
نویسنده : maman ali & omid
2,174 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام صد تا سلام به جیگرای خودم .خوبین عسلیاااا؟؟؟اخ که دلم برای نوشتن تو وبتون یه ذره شده بود

یه سلام مخصوص هم به اونایی که منتظرمون بودن و ما واقعا شرمندشون شدیم  خجالتبه دلیل گرفتاری زیاد و بی حوصلگی و تنبلی من یکم خاطرات نیم وجبی ها دیر به روز شد .بازم میگیم شرمنده گل روی شما شدیم

خوب بگیم از چند وقتی که نبودیم که چی گذشت به ما و این وروجکااا.. اول از همه سفرمون به شمال بود یه سفر مجدد که راستشبه من خیلی خوش نگذشت ولی علی و امید حسابی شیطونی کردن و کیف کردن هنوزم که هنوزه سیاهن بسکه توی حیاط بودن یه دقیقه تو خونه بند نمیشدن ..ایندفعه رفته بودیم زیبا کنار جایی که من عاشقشم ولی نمیدونم چرا به دلم نشست این مسافرته خیلی بی حوصله شدم چند وقته .. چون دیر اپ کردم دیگه جزییات مسافرت و شرح نمیدم فقط در همین حد که بچه ها یه بار بیشتر نرفتن توی اب و دریا که همون یه بار حسابی از خجالتمون در اومدن که عکساش توی ادامه مطلب هست

یه شب هم رفتیم استانه اشرفیه متاسفانه از این دوتا گل پسرمون توی استانه عکسی نداریم ناراحتحدودا چها روز رو توی زیبا کنار بودیم و صبح شنبه همه بار و بندیل و جمع کردیم که مامانی اینا تشریف اوردن تهران و ما با مامانی اینای من رفتیم به یه دهاتی که بالای ارتفاعات کوه بود .. حدود دوساعت از کوه بالا رفتیم تا رسیدیم . اسمش ارتفاعات اشکور بود .. خیلی جایی قشنگی بود فوق العاده واقعا یه روستای بکر بود

البته من خودم قبلا به اتفاق بابا و مامان و فک و فامیل رفته بودم اونجا ولی اونموقع من ازدواجم نکرده بودم اما این بار هم اقا رضا رو با خودمون بردیم هم دوتا شیطون بلا رو که واقعا اونجا کیف کردن .. چه جوجوهایی که ندیدن !!!! دیگه واقعا براشون عین بهشت بود .. عکسایی این قسمتم توی همون ادامه مطلب با توضیحات میزارم ..

خلاصه اینکه بعد از تقریبا یک هفته گشت و گزار بلاخره صبح روز دوشنبه راهی تهران شدیم که چه برگشتن طولانی داشتیم حدودا از ده صبح راه افتادیم و تا ده شب رسیدیم خونه

دیگه هیچ رمقی برای کسی نمونده بود داغون داغون بودیم .. دوازده ساعت توی راه خیلی خسته کندده بود اونم با دوتا بچه ی وروجک که یه جا بند نمیشدن

تا وقتی خاله پیش ما بود و توی ماشین ما هر دوتاشون گریه میکردن که بیان جلو توی بغل خودم .. اشکی میریختن ..ولی بعد که مامانی اومد یکم اولش اذیت کردن مخصوصا امید ولی بعدش دیگه هر دوتاشون میخواستن برن عقب بازی کنن..

اینم از مسافرت مااا.. بعد از برگشتنمونم که حدودا یک هفته بعد یعنی سه شنبه 22 شهریور عروسی عمو مهدی بود و ما هم توی اون یه هفته که اومدیم تهران همش دنبال خرید بودیم چون من هیچ کاریم و نکرده بودم

خدارو شکرر همه چی به خوبی گذشت و خوش گذشت ..

من دوباره از همین جاابازم بهشون تبریک میگم و امیدوارم هزار سال با هم به خوبی و خوشی زندگی کنن و خوشبخت و موفق باشن (الهی امین)

خوب دیگه خیلی حرف زدم ..سرتون و درد اوردم ببخشید .. ان شاالله از این به بعد زودتر اپ میکنیم بازم شرمنده همه ی اونایی شدم که بهمون سر زدن و ما بی معرفتی کردیم

برای دیدن عکسا هم لطف کنید برید ادامه مطلب

دوگل ما توی حیاط مشغول تماشای به قول خودشون جوجو ..

جوجو

جوجو

انجاام با دایی ابوالفضل مشغول توپ بازی .. خدا میدونه با این دایی  کوچولوتون چه کارایی که نکردین .. بیچاره توی اون چند روز از دستتون عاصی شد بسکه شوخی شوخی کتک بارونش کردین

علی و امید و دایی

اینجا هم مشغوا به قول خودتون بازم اب بازی

دریاا

علی

امید

مشغول شن بازی

شن بازی

شن بازی

اینم اقا امید در خواب ناز بعد از اینکه پدر من و دراورد

امید

اینم داداش علی بازم بعد از دراوردن پدر من

علی

اینم چندتا عکس از فضای سر سبز و بکر ارتفاعات اشکور که دلم نیومد نزارم ..

فضای سر سبز و بکر

...

...

نمونه ای از جوجوهایی که علی و امید و مستفیض کردن و چشمشون و روشن نیشخند

..

جوجو

این سگه هم از همون اول اومد استقبال مااا تا توی حیاط خونه هم دنبالمون اومد و علی و امید دیگه کم مونده بود بوسش کننتعجب

هاپوو

اینجاام بعد از بیرون کردن سگه که علی و امید داشتن به خاطرش گریه میکردن

علی و امید

اینجا هم پشت در منتظر برگشتن بابایی که رفته بود ساکا رو بیاره

علی و امید

اینم اشپزخونه .. واقعا باحال بود همه چیز واقعا بوی دهات میداد همه چیزش جالب بود

امید

اینج هم انقد سرد شده بود که مجبور شدیم بخاری رو روشن کنیم .. حالا چه بخاریی !!!!!؟؟؟؟ باید میرفتیم از بیرون هیزوم میاوردیم میزاشتیم توش بعد اتیش میزدیم تا زغال بشه و خونه گرم بشه

که ما به جای اینکه از گرماش استفاده کنیم از دودش لذت بردیم نیشخنددیگه کم مونده بود خفه بشیم و به خاطر همین عطاش و به لقاش بخشیدیم و با همون چراغای گرد سوز خون رو گرم کردیم

علی و امید

داشتم به امید دارو میدادم یکم سرما خورده بود و ابریزش بینی داشت .. خلاصه که همه حواسشون به امید بود که داشت گریه میکرد و میخواست در بره که من یه دفعه دیدم علی رفته اون گوشه کنار یخچال نشسته از ترس اینکه نکنه بخوام بهش دارو بدمممقهقههدل همه رو کباب کرد

علی

اینم دوتا داداش خوشگل توی باغ

علی و امید

مشغول زیارت توی امامزاده

امامزاده

خوابیدن این مدلی دیده بودین ؟؟؟ چون امید توی بغلم داشت شیرش و میخورد هیچ کدومشونم حاضر نبودن برن عقب علی حاضر بود اینجوری بخوابه سوال

علی

اینم شیرین کاری علی اقا و امیدم وقتی میومدن پشت فرمون

امید

علی

امید اقای گل توی عروسی عمو مهدی

امید

علی اقای گل توی عروسی (ایشالا دامادی خودتون عسلای مامان)

علی

امان از دست دخملیای این دوره زمونه .. مدیا خانوم گل که من قلبون اون قلب مهربونش بشم داره امید و بوس میکنه .. البته ناگفته نماااااااااند که همچین خودش و تو دل امید جا کرده بود که تا اخر امید ولش نکرد خنده

علی امید و مدیااا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

سمی مامی رهام و پرهام
1 مهر 90 21:46
منکه عاشقشونم از بس که شیرین و خوردنی ان ماشالا..بووووووووووووووس واسه گوگولی های خاله


مامان علی و امید: ماهم عاشق شماییم سمیه جونم .. ممنون که سر زدی
بوس واسه خودت و رهام و پرهام گل
مامان محمدين
1 مهر 90 22:33
وااااااااااااااي جون دلم زهرا من خيلي لذت بردم. هم از جوجوهاتتتتتتتتت هم از جوجوي جوجوهات هم از محيط بكر اونجا

و هم از عكاسش


مامان علی و امید: قربونت برمممممممممممممممم عزیزم . لطف داری گلم ممنون که سر زدی ..محمدین و بماااااااااااااچ
مامان دیبا و نیکا
2 مهر 90 0:55
زهرا جون همیشه به سفرهای خوب خوی و عروسی....عکسای گل پسرات هم فوق العاده بود...ماشالا به این دو تا جیگر....ببوسشون



مامان علی و امید: ممنون عزیزم .. لطف داری گلممم
تو هم اون فرفریا رو ببوس بچلونشون
سارابانو**
2 مهر 90 11:29
سلام مامان امید و علی عزیز
من از کلوب حنا ودوستان اومدم اینجا
هزارماشالله چه پسرای عسلی دارین...چه جالب ماشین ما هم پراید نقره ای 141 ههههه


مامان علی و امید: سلام سارا جون بله اشنا هستم باهاتون گلم
قدم رو چشم ما گذاشتین سر زدین ممنون گلم
اون ماشین هم خیلی جالب بود چه وجه اشتراکی
حنا( حانیه و حنانه)
2 مهر 90 20:55
به به ایشاالله همیشه به گشت و گذار و ددر و دریا و آب بازی و ....
عروسی هم مبارک چه تیپی زدن وروجکا انشالله عروسی گل پسرا

عکسا هم عالییییییییییی بود
اون بخاری هم اوستا می خواست وگرنه اینقدرا هم دود نمی کنه خونه تابستونی مادرشوهر م اینا بود قبلا حال میکردیم باهاش
ایشالله همیشه خوش باشین


مامان علی و امید: مرسیییییی عزیزممم .. قربونت برم ایشالا عروسی گل دخملای شمااالل
اره واقعا اون بخاری ها اوستا میخواد چون خودشونم اونجا رو زمستونا با همون گرم میکنن .. اگه بخواد انقد دود کنه که همه خفه میشن !
مامان ماهان
4 مهر 90 16:09
الهی همیشه گشت و گذار باشه عزیزم
به به چه گلهای نازززززززززززززی خدا حفظشون کنه
10000000 ماشاالله به گل پسرای نازت ببوسشون
عکسا خیلی خوشگل شده


مامان علی و امید:مرسی عزیزم
ممنون گلم .. خوشحال شدم سر زدی
ماهان گلم و ببوس
مرجان مامان پسر ناز
6 مهر 90 14:55
همیشه به سفر گلم
من رو یادت هست قبلنا برات پست گذاشته بودم و گفتم که لینکت کردم
آخه من عاشق دو قلوها هستم
به ماهم سر بزن عزیزم


مامان علی و امید: سلاام عزیزم .بله مگه میشه یادم نیاد .. چشم حتما سر میزنم .. ممنون که اومدی کامیار عزیز و ببوس
مامان امير علي
8 مهر 90 18:03
جاي ما خيلي خالي .خيلي شمال و دريا خوش ميگذره.
خانمي شما و ني ني هاي ناز و شيطون خوبين؟ ما هم دلمون واستون تنگ شده مي دونم به خاطر اين ني ني ها كمتر مي توني بنويسي و بياي سر بزني .من هم درك مي كنم ما هميشه به ياد شما هستيم و دوستتون داريم .


مامان علی و امید:جاتون خیلی خالی بود عزیزم
قربونت برم عزیزم خوبیم ممنون از احوال پرسیت گلم
قربونت برم که جز شرمندگی حرفی ندارم
مامان امير علي
8 مهر 90 18:04
مرسي از اينكه به ما سر مي زني و نظر مي نويسي .ما به عشق ني ني هاي نازت كه من هميشه عاشق دوقلو ها بودم به شما سر مي زنيم و به يادتون هستيم . علي و اميد جون را هم ببوس.مرسي


مامان علی و امید :قربونت برم ندا جون به خدا انقدر شرمنده ام که خدا میدونه توامبا حرفات شرمنده ترم میکنی اخه
ممنون که به یاد ما هستی و بهمون سر میزنی عزیز دلم

مامان امير علي
8 مهر 90 18:07
ايشالاه داماديتون خاله جون.در يك شب و در يك روز خيل يحال ميدها


مامان علی و امید: مرسیییی عزیز دلم
ایشالا دامادی گل پسر شمااا
مامي ايلياجون والشن جون
9 مهر 90 9:59
سلام زهرا جون جونممممممممممممممممم
عكسها خيلي خيلي قشنگ بود . ببخشيد دير اومدم . امروز موفق شدم وارد وب جيگرام بشم .
اون قسمت كه آقا سگه رو باهاتم شديداً – چون ايلياالشن هم هرروز صبح مي رفتن هاپو رو از خواب بيدار مي كردن تاشب كه سگه رو تو لونه ش بذارن ههههههههه
درمورد اونجا كه بايد مي رفتي بيرون هيزم بياريد حالا ببينم كوزت رو درك مي كني چقدر سختي مي كشيد ههههههههههههه
مواظب اين مديا جيگر هم باشه پسملت رو ازدست درنياره هههههههههههه
ناز فرشته هات رو برم هرروز بيشتر از روز قبل شبيه هم مي شن .
مي گم زهرا بچه هاي منم همسانن ولي انگار علي واميد خيلي همسان ترترن . بوسسسسسسسسسسسسسس



مامان علی و امید:سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیز دل خودم
خوبی گلم ؟ ایلیا الشن نفسم خوبن؟
ای جانم دلم برات یه ذره شده عزیزم . چقدر خوشحالم کردی اومدی عزیزم خیلی خوشحال شدم
قربونت برم که چشمات خوشگل میبینه عزیزم
اون هیزم رئ من نمیوردم که .. بنده خدا کزتم درک نکردم
سمانه جون اتفاقا به نظر من ایلیا الشن همسان ترترن
چون تو باهاشونی اینجوری فکر میکنی به نظر منم علی و امید زیاد همسان نیستن ..
یه مااااااچ محکم از اون دوتا جیگر بکن
مامي ايلياجون والشن جون
11 مهر 90 11:16
كجائي قندعسل دلم برات حسابي تنگوليده .


مامان علی و امید : فدای تو بشمممم من عزیزمممم
دل منم برات خیلی تنگه ولی خوب زیاد راغب به اومدن تو کلوپ مادرانه ها نیستم
مامان نگین و نگار
14 مهر 90 11:20
سلام مامان گلی . دلم کلی برا خودت و دسته گلهات تنگ شده بود.
ولقعا عکس ها محشر بود . حظ کردم . به عکس های اون روستا حسودیم شد.
راستش منم یه مسافرت رفتم که دقیقا بخاطر خستگی راه برگشت زیاد لذت نبردم. مخصوصا همون نکته ای که دقیقا زدی به خال:راه رفتن دو تا وروجک روی دست و پاها و اینکه هر دو بخوان بغل خودت باشن ........... البته من یه شانسی آوردم که هر سال مسافرت نگار عاشق یکی از همسفرها میشه تا حدی که شبها هم با اون میخوابه.
خوب چه همه حرفیدم!
راستی میخوام بلینکمت.
اینم برای این دو تا گل پسر بوسیدنی


مامان علی و امید:سلااام فریبا جونممم
واااای چقدر خوشحال شدم دیدم سر زدی
ممنون گلم خیلی خوشحالم کردی
ممنون واسه لینک ما هم شما رو لینک میکنیم حتمااااااا
توام ببوس اون دوتا دسته گل عین ماهت و
مامان پارسا جون
16 مهر 90 10:58
به به به
سلام زهرا جان خوبی خانومی؟گل پسرای ماهت خوبن؟
بابا چشممون خشک شد به این وبلاگ از بس که آپ نکردی .
میبینم که حسابی مشغول بودی و سرت گرم بوده .
ایشاا... همیشه سرگرم عروسی و مسافرت رفتن باشید با اون شیطونکها.
راستی عکسهاشونم خیلی قشنگ شده. چه جای باحالی رفته بودین.
دلم خیلی واستون تنگ شده.
ببوس اون دوتا گل وروجکو


مامان علی و امید : سلااام عزیز دل خودم .. قربونت برم الهی اخه من که مثل تو مامان زرنگ نیستم که تنبلم هر ماه یه پست میزارم دلمم خوشه که خاطره هاشون و ثبت میکنم .. ولی خوب شما ماشالله داری دیگه گلمم ..
دل منم براتون یه ذره شده عزیزم .. توام اون پارسای جیگرم و بماااااااچ
مرجان مامان پسر ناز
17 مهر 90 0:31
تو که بی وفا نبودی ............

واقعا که من با یه وروجک میرم سفر پدرم در میاد وای به حال تو که دو تا داری
خدا حفظشون کنه


مامان علی و امید: ایییی وااای
مرجان جون هر کاری میکنم نمیتونم برات کامنت بزارم
اصلا همه ی وب های بلاگفا برام رمز و نمیاره که بزنم نظر و بفرسته
به خدا اومدم سر زدم ولی شرمنده شدم نتونستم کامنت بزارم

مريم مامان آريا
20 مهر 90 8:40
سلام خوبين؟ هميشه به خوشي و سفر
الهي من قربون اون علي و اميد بشم
فداشون
خيلي دوستشون دارم همه عكساشون خيلي خيلي خيلي ناز بود و من دلم غش رفت واسه دونه دونه اش اوني كه پشت يخچال نشسته هم دلم رو كباب كرد آخي بنده خدا
ايشاء اله 120 سال زنده باشن و سايه شما رو سرشون باشه
ما هم تازه از سفر مشهد و تهران برگشتيم
بيا به ما سر بزن ماماني
من و علي شوهرم هم خيلي دوست داشتيم دو تا آريا داشته باشيم اما من ژن دو قلويي ندارم حيف شد
قربونشون برم ببوسشون
رمز ادامه مطلب رو خصوصي واست مي فرستم


مامان علی و امید:سلااام گلم .. به خدا من شرمندتم عزیزم باور کن سر میزنم منتها نمیتونم کامنت بزارم .. اومدم عکس گلت و دیدم خدا برات حفظش کنه ماشالا خیلی ناز و خوردنی شده .. عکسای مامانشم دیدم .. دیگه اریا به این نازی معلوم بود که مامانشم باید چه خانمی باشه .. ماشالا به خودت حتما اسفند دود کن عزیز دلمم
اریا رو هم از طرف من یه ماچ محکم بکن