علی و امیدعلی و امید، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه سن داره

علی و امید کوچولوهای88

منتظر اتفاق خوب

سفر شمال

1390/3/18 2:14
نویسنده : maman ali & omid
2,304 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااام ..... ما برگشتیم!!!!!!!!!مژه

صبح روز جمعه بود که وقتی شما ها هنوز خواب بودین راه افتادیم به سمت رامسر.... البته بماند که با بلند کردنتون و تا دم ماشین رفتن از خواب بیدار شدید ولی بعد از کمی نق و نوق دوباره خوابتون برد ....

شما چند روز قبل از اینک بخوایم بریم مسافرت مریض شدید برای یک شب اسهال و استفراغ داشتید که طبق معمول علی اقا اول شما مریض شدی و مریضیتم سخت تر از امیدم بود..... ولی شب قبل از سفرمون دیگه دوتا تون خوب شده بودین ولی نمیدونم برا چی دوباره علی جون سرما خوردی اونم سرمای خیلی بد....

توی راه یه بار حالت بد شد و بالا اوردی و یه بارم اسهال شدید گرفتی تمام لباسای مامانی رو کثیف کردی....

و ما مجبور شدیم یه سه چهار باری به خاطر شما وایستیم و یه بارم که برای خوردن صبحونه یه جا نگه داشتیم .... ولی علی جون اصلا حال نداشتی و همش خواب بودی ....

خلاصه با همه این اوصاف ساعت حدودا دوازده بود که رسیدیم و تا ویلایی اماده بشه رفتیم لب اب و بعدشم توی محوطه چادر زدیم و نهار رو خوردیم و منتظر شدیم تا بابایی داود اینا هم برسن ... اونا هم حدودا ساعت چهار بود که رسیدن بعدشم ویلا رو تحویل گرفتیم رفتیم تو ویلا .... تو تمام این مدت امید اقا اتیش میسوزوند و علی بی حال بود همش دراز کشیده بود و چرت میزد....یکمی هم تب داشتی که برات استامینوفن گرفتیم و بهت دادم بهتر شدی......

همون شبی که رسیدیم عمو مهدی و مامانی حالشون بد شد و حالت تهوع گرفتن و رفتن بیمارستان و مامانی چند تا امپول زد برای عمو سرم وصل کردن و برگشتن وشب که سرم عمو تموم شد و اون یکی سرمش رو براش زدیم خراب بود و ازش میریخت بیرون و برای همین مجبور شدیم دوباره ببریمش بیمارستان .... شما خوابیده بودید و منم سپردمتون به مامانی و با بابایی و زن عمو ؛ عمو مهدی رو بردیم بیمارستان و همونجا براش سرم زدن وایستادیم تا تموم شد و حالش یکم بهتر که شد اومدیم ....

فرداش نزدیکای ظهر بود که دیدم علی جون بهتر نشدی و شک کردم نکنه داروهایی که دارم بهت میدم فایده نداره .... برای همین با بابایی بردیمت بیمارستان و دکتر دیدت.....ولی همون داروهایی که من بهت میدادم رو دوباره داد به اضافه یه دارو برای سرفه هات .... چون دیشبش تا صبح سرفه میکردی و گلوت درد میکرد ....ناراحت

ولی خدا رو شکر تا شبش حالت خیلی بهتر شد و فردا صبحش پا شدی شروع کردی به بازی ...قلب

رفتیم لب دریا و یکم شما ها رفتین تو اب و اب بازی کردین و خیلی بهتئن خوش گذشت و منم کلی خوشحال بودم که حالتون خوب شده ..... یک دفعه دیدیم خاله اومده میگه که بابایی یوسف و عمو هادی حالشون بده یکی ببرتشون بیمارستان ..... اخ که این مریضیه دست از سرمون بر نداشت تا اخرین لحظه ....افسوس

خلاصه که عمو مهدی رفت و بردشون دکتر ..... اونا هم تا فرداش بهتر شدن .... دیگه دوشنبه بود و میخواستیم برگردیم که صبحش حال دایی ابوالفضل بد شد و حالت تهوع گرفته و بعدشم خاله زینب که بعد از نهار راه افتادیم قبل از اومدن تو جاده یه سر دیگه به بیمارستان زدیم و خاله یه چندتایی امپول نوش جان کردن و بلاخره با اون بیمارستان خداحافظی کردیم و امدیم سمت تهران.... حدودا ساعت یازده شب رسیدیم و این مسافرت پر از مریضی تموم شدددددددد ....بای بایآخبای بای

 

ولی در کل بد نبود تقریبا خوش گذشت..... عکسای شما وروجکا رو هم میزارم تو ادامه مطلب....

ب.ن:اینجا جا داره که از عموهاتون تشکر ویژه بکنم .... چون واقعا تو نگه داشتن شما به ما کمک کردن ...و اون روزی که عمو هادی مریض بود جای خالیش خیلی احساس شد!!!!

ویه تشکر ویژه ی دیگه از مامانی گیتی که شبها تا صبح بیدار میشد و کمک میکرد شما رو میخوابوند و منم یکم استراحت میکردم .....و تشکر ویژه تر از بابایی که واقعا کمکم کرد و به فکر ما بود .....

از همگی ممنونیم.....

اینجا وقتیه که رسیدیم و پسرا سوار بر جوجو

جوجو

اینجا هم اولین ساعت ورودمون به ویلایی ها بود که شما یه پایی به اب زدین و کلی کیف کردین .... دیگه دل نمیکندین که از اب بیان بیرون....

دریا

اینجا هم بعد از بهتر شدن حال علیه که دارن تو محوطه فوتبال بازی میکنن...... و علی گیر کرده تو تور دروازه

دروازه

فوتبال

امید بعد از گل خوردن .....هههههنیشخند

امید

اینم تمرین بارفیکس کوچولوها...

بارفیکس

ابتدای ورود به دریاااااااا

دریا

علی اقااااا

علی

امید اقا

امید

واییییییی چقدر آآآآآآآآآآآب ..... چه کیفی میده هااااااااا

دریا

لب ساحل و استراحتی برادر گونه....

ساحل

اینجا هم رفتیم قایق سواری ......

قایق

اینم عکس با نماد قایق.....

قایق

علی جونی....

علی

امید جیگری.....

امید

اینم عکس با عوامل پشت صحنه.....هههههه. .... عمو مهدی زحمت کشیدن شما رو بردن بالا تا ما عکس بندازیم....

پشت صحنه

عکس با قارچهای بزرگ!!!!!!!!

قارچ

قارچ

اینم یه عکس قشنگ با بابایی تو راه برگشتن به تهران.....

علی و امید و بابایی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان ماهان
18 خرداد 90 22:18
سلام عکساشون خیلی قشنگ شده
الهی بمیرم براشون بهتر شدن خداروشکر
بوسسسسسسسسسسسس


مامان علی و امید: سلاااااام عزیزم ممنونم گلم ....
از طرف ماهم ماهان جون رو ببوس
mamane amir ali
19 خرداد 90 0:20
salam.naziiiiiiiii az in axha ali joon va omid joon .khodaro shokr ke zood khob shodid.marzi bavheh kheili badeh.da mosaferat piyaze haman shahr ra hatman bokhorid.man be amirali dadam khord.ameh amir ali ham mariz shod anja.engar viroseh jadideh.sharbateh zink ham kheili khobeh iranish.ishalah hamishe be khoshi bashid.


مامان علی و امید: سلااااام عزیزم .... مرسی گلم یایت راهنماییت .... امیدوارم شما هم همیشه خوش باشید .... امیر گل رو ببوس
مریم مامان آریا
19 خرداد 90 8:43
سلاااااااااااااااااااااااااااام
وااااااااااااااااااای من کلییییییییییییی کیف می کنم با عکسهای این پسرای شیرین شما
خدایا چقدر عزیزن
چه کیفی داره یه بچه تو این بغل یکی دیگه تو اون بغل
مطمئنم شوهر منم آرزو می کرد دو تا آریا داشت
الهی خدا براتون حفظشون کنه و 120 سال عمر کنن و سایه شما بالای سرشون باشه
بیا به ما هم سر بزن کلی عکس از آریا گذاشتم بعلاوه یه پست دیگه


مامان علی و امید:سلام خانمی .... ممنونم عزیزم شما لطف داری به ما ..... حتما بهتون سر میزنم عزیزم .... بازم ممنون که به ما سر میزنید .... اریا جون رو ببوس...
ندا
19 خرداد 90 11:19
عزيزم خيلي ناراحت شدم كه اينقدر تو سفر اذيت شدين اما عكساي اين دوتا جيگرشيطون بلا اون بدي هاي را از ياد آدم ميبره


مامان علی و امید:مرسی گلم .... عیبی نداره بلاخره تموم شد ..... ولی برا یه اب و هوا عوض کردن بد نبود ....
مامان دوقلوها
19 خرداد 90 20:26
سلام به علي و اميد گل . دوقلوهاي ناز نازي و مامان جون مهربون و خوشگلشون. مرسي كه به ما سر زديد . ما شما رو لينك كرديم تا هميشه بتونيم بياييم ديدنتون. خيلي ماشالا دوقلوهاي نازي هستن. خدا براتون صحيح و سالم نگهشون داره.از ديدن عكساشون به وجد اومدم.هزار ماشالا. بوس


مامان علی و امید: سلاااام خانمی .... ممنونم گلم .... ما هم حتما شما رو لینک میکنیم ....امیدوارم دوتا گل شما هم صحیح و سالم بیان تو بغلتون ....
fasan
21 خرداد 90 17:55
درود ني ني وبلاگ آموزشي نوزادان و كودكان http://ehsan418.mihanblog.com/
مامي ايلياجون والشن جون
29 خرداد 90 11:15
سلام عزيزم .

باورت مي شه تازه وقت كردم عكسا رو ببينم . نمي دونم زهرا هرچي بچه هامون بزرگتر مي شن انگار بيشتر سرمون شلوغ مي شه .
خيلي قشنگ بوددددددددددددددد


مامان علی و امید: سلاااام گلم .... خیلی خوشحالم کردی اومدی .... چشمات قشنگ میبینه عزیزم ....

واقعا هر روز که بزرگتر میشن درد سرشون هم بزرگتر میشه ....
ليلي
30 خرداد 90 21:23
سلام شما كه همش بيمارستان بودين فرصت كردين بهتون خوش بگذره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/


مامان علی و امید : اره لیلی جون واقعا وقت برا خوش گذشتن نداشتیم .... من که داغون تر از قبل برگشتم تهران....
mamane amir ali
31 خرداد 90 19:54
salam azizam.golat chetoran?be ma sar nemizanid?maro dost nadarin?hamisheh be khosh.boossssssssssssssss


مامان علی و امید:سلام عزیز دلم .... شرمنده به خدا چند وقته وقت نمیکنم زیاد بیام نت ..... الان میام بهتون سر میزنم عزیزم ....
شما خانمی که ما رو فراموش نمیکنی عزیزم ....
مامان محمدين
1 تیر 90 16:13
عزيزمممممممممممممممم دلم وااااااااااااااااااااا شد اينننننننننننننننننننننننن هوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

از بيماريه چشم پوشي كنيم بقيه اش خوب بوده ......

بوسسسسسسس


مامان علی و امید:قربونت برم .... خوشحالم که دلت وااااااااااااااااااااااشد گلم ....
mamane amir ali
3 تیر 90 14:48
salam.mersi.azizam.hamishe shadi basheh ishalah .ma shoma ro dost darim.cheshm ro ham bezari ninihat 2 saleh shodan .va mitoni nafasi bekeshin .va bezarin pishe mamana va berin shoma ham begardin.salamat bashin.


مامان علی و امید: ممنونم عزیزم .... ماهم شما رو خیلی خیلی دوست داریم .... ببوس امیر عزیز روووو
مامان ماهان
3 تیر 90 17:19
سلام فرشته ها خوب شدن ؟؟؟؟؟؟؟؟


مامان علی و امید: سلااام خانمی .... ممنون گلم خدارو شکر بهترن ....
مامان آریان
6 تیر 90 23:23
الهیییییی
چه پسرای نازی خدا برات نگهشون داره.ایشااله هیچوقت دیگه مریض نشن .خوشکلا رو ببوس


مامان علی و امید:ممنون گلم که بهمون سر زدی ... انشالله خدا گل پسر شما رو هم براتون نگه داره...
مامان پارسا جون
8 تیر 90 1:48
عکساشون خیلی خیلی ناز شدن زهرا جون
معلومه حسابی بهشون خوش گذشته



مامان علی و امید: مرسی گلم .... چشمات قشنگ میبینه ... خوش که چه عرض کنم به استثناء مریضی علی بد نبود
خاطره
20 تیر 90 21:10
چه عکسای خوشگلی از وروجکات گذاشتی
انشالله دیگه مریضی نیاد سراغتون خوشگلای خاله
علی و امید خیلی شبیه همن
انشالله خدا براتون نگهشون داره


سلااام عزیزم ... ممنون که سر زدین عزیزم ... چشماتون قشنگ میبینه گلم..