علی و امیدعلی و امید، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

علی و امید کوچولوهای88

منتظر اتفاق خوب

جشن تولدددد

سلام به گلهای تازه شکفته خودم.........             یک سال گذشت،نمیدونم زود گذشت یا دیر ..........ولی خوش گذشت .......با دوتا هدیه ای که خدا به ما داد زندگیمون قشنگ تر شد..........    و اما یک سال برای من در حسرت خیلی چیزها گذشت،مثله: یک خواب ناز و راحت ...........یک گردش بدون دلهره .......یک ساعت تنهایی ..........یک غذا خوردن با آرامش .............و ...... امابا شما بودن بهتر از همه اینهابود...........   ما امسال مجبور شدیم برای شما دوتا تولد بگیریم .....یکی سه شنبه که خاله ها و دوستای مامان و خودمون بودیم و یکی هم پنج شنبه که...
3 اسفند 1389

درد و دل

سلام به روی ماهتون ........ خیلی وقته که میخوام بیامو براتون بنویسم ولی نمیدونم چی بنویسم ......حالا اومدم که یکم براتون از شیطونیهاتون و کارهای بامزتون بگم ...... دیشب رفتیم دکتر و واکسن یک سالگیتونو زدیم،من خیلی نگران بودم ...ولی خدا رو شکر خیلی راحت تر از اونی بود که فکر میکردم .....فقط همون موقع زدن امپول گریه کردین ؛خیلی زود یادتون رفت و شروع کردین به شیطونی و بازی ...... از دیروز تا حالا تو فکرم ؛خیلی ناراحتم ......آخه دکترتون گفت که وزنتون خیلی کمه،با اینکه بیشترش به خاطر اون اسهال و استفراغی که داشتین بود ولی منو بدجوری برده تو فکر ..... احساس میکنم تقصیر منه که شما ها هیچی نمیخورین ..... آخه من هیچ وقت بهتون اصرار نکردم...
3 اسفند 1389

یک سالگیتون مبارک.....

   امروز تولد یک سالگیتونه...امیدوارم ۱۲۰ سالگیتون رو در سلامتی کامل جشن بگیرید عزیزان من           امروز نتونستیم براتون تولد بگیریم ،چون آخر ماه صفر و شهادت امام رضاس ، ان شااالله چند روز دیگه جشن میگیریم عکساش رو هم توی پست بعدی میزارم.......                              ...
15 بهمن 1389

مروری به گذشته

اون روزی که من وبابایی واسه شنیدن صدای قلب نینی مون رفتیم  سونو گرافی!!!!! نمیدونین چه روزی بود،وقتی دکتر گفت دو قلوان برای یه لحظه انگار قلبم وایستاد. خیلی شوکه شدم، بهش گفتم مطمئنی ؟؟؟؟؟؟ اونم خیلی خونسرد گفت: آره همش تو فکر همسایمون بودم که "سه چهار ماهی بود دوقلوهاش بدنیا اومده بودن و مامانشون خیلی از سختیاش تعریف میکرد "میتونم بگم ترسیده بودم.......... اومدم بیرون به بابایی گفتم میگه دو قلووووووووووووووووووان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! باباییم گفت : چرا این شکلی شدی خوب مگه چی شده؟؟؟؟؟؟؟ ولی من باورم نمیشد انگار داشتم خواب میدیدم ولی با گذشت زمان دیدم دوقلو داشتن اونقدرا هم که فکر میکردم بد نیس...
9 بهمن 1389

شروع

            سلام به روی ماهتون،بلاخره با کمک بابایی براتون وبلاگ ساختیم تا ان شاالله همیشه خاطرات شیرین و خوشی براتون ثبت کنم   علی و امید جان الان شما گلهای مامان و بابا ۱۱ ماه ۱۸روزتونه خیلی شیرین و با مزه شدین. عکسهای نوزادی تا به شش ماهگیتون رو میذارم در ادامه مطلب شش ماه به بعد هم تو ادامه مطلب متن بالا       نوزادی این اولین روزیه که شما فرشته های کوچولو اومدین خونه 16/11/1388 این علی ناز مامانش     اینم امید گلمه   اولین ماه آقا کوچولوها کم کم دارین بزرگ میشین. الان یک ماه از دنی...
3 بهمن 1389