علی و امیدعلی و امید، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

علی و امید کوچولوهای88

منتظر اتفاق خوب

تولد خاله و یه روز جمعه..

1392/2/28 0:32
نویسنده : maman ali & omid
1,618 بازدید
اشتراک گذاری

سلااام خوشگلای مامان .. حالتون خوبه ؟ دماغتون چاقه ؟؟

یه سلااام هم به همه ی دوستای گلم که به ما سر میزنند ... خوبید که انشاالله؟؟؟

خوب چند روزه که میخوام بیام آپ کنم که فرصت نمیشه و الان گفتم بیام و چندتا موضوع رو با هم براتون بنویسم چشمک

روز سه شنبه تولد خاله زینب بود و منم براش یه کیک درست کردم ( که البته با هنر نمایی اقا امید طرح روش خراب شدکلافه)و کادو گرفتیم و رفتیم خونه ی مامان گیتی .. مثلا میخواستیم سورپرایزش کنیم که مامان گیتی کیک و لو داد و امیدم کادو رو آخ..علی و امید رفتن کادو رو دادن به خاله شون و بعد از چند دقیقه اینور و اونور کردن دیگه امید نتونست طاقت بیاره و دست کرده تو کادوئه میگه خاله باز کن ببین توش پیرهنه تعجببعدشم فهمید که سوتی داده قربونش برم سریع درستش کرد و گفت باز کن ببین توش چیه ؟؟؟؟؟؟!!!!قلب

ولی در کل خوب بود و خوش گذشت .. خاله زینب جون بازم تولدت مبااااارکهورا

و امااااااااا امروز جمعه ....

دیروز بعداز ظهر همین جوری به سرم زد که قرار بزاریم برای امروز نهار بریم بالای کوه ... در همین راستا زنگ زدم و به مامان گیتی گفتم و بعدش هم با مامان مرضی هماهنگ کردیم و قرار گذاشتیم که صبح ساعت 10/30 راه بیفتیم ... البته احتمال زیاد هم میدادیم که هوا ابری باشه و نشه رفت ...niniweblog.com

ولی صبح که بلند شدیم دیدیم هوا عاااااااااالیه و بار و بندیلمون و جمع کردیم و راه افتادیم ...niniweblog.com

خلاصه که رفتیم و یه جای فوق العاده و خوب و دنج پیدا کردیم و جامون و پهن کردیم و شمااا دوتا هم دیگه اینجوریniniweblog.com

دیگه دوتایی رفتین سراغ بازی و خاااک مالی و از این جور کارا ...

بعد از نهار هنوز یه ساعتی نشسته بودیم که دیدیم بلهههه هوا داره ابری میشه الاناس که بارون شروع بشه .. واسه همین هم قید چایی خوردن و زدیم و سریع وسایلامون و جمع کردیم و راه افتادیم تا اومدیم دم ماشین دیگه بارونم شروع شد niniweblog.com

راه افتادیم و رفتیم خونه ی مامان گیتی اینا و یه چایی خوردیم و یکم میوه و بعدشم اومدیم خونه ..

ولی من خیلی خوشحال بودم که امروز به شماها خوش گذشت و دوست داشتین قلب.. برای همین سعیمون و میکنیم که الان تا هوا خوبه برنامه بزاریم و اگه خدا بخواد هر هفته یه جایی بریم مژه

عکسای وروجکامون رو هم توی ادامه مطلب میتونید ببینید چشمک

روزتولد خاله زینب و عکس علی و امید با بابا داود

علی و امید

اینجا هم دارین کادوی خاله رو میدید قلباونم همون کیکیه که خودم درست کردم خوشمزه

علی و امید

اینم اولین نقاشی شما که کشیدین ..الهی قربون اون دستای کوچولوتون برم .. خودتون بهش میگفتین آقا گاوهقلب

اولین نقاشی

اینم یه عکس تو طبیعت قشنگ کوه به همراه باباییقلب

عشقای من

امید گلم در حال خاک بازی....

امیدم

ما این آجرها رو چیدیم که مثلا آتیش درست کنیم و جوجه کبابا رو بزاریم روش ... ولی این وروجکا اومدن برداشتنش و باهاش خونه بازی میکردن بغل

 علی و امید

ببین امید کجااا رفته ...!!!

امید

امید

و اما علی....

علی

 علی

اینم عکسی که از نمای شهر انداختم .. خیلیییی قشنگ شده ..

 اینم چندتا گل زرد قشنگ تقدیم به شما بغل

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان سهند و سپهر
29 اردیبهشت 92 11:28
وای مامانی چه جراتی داری فرستادیشون اون بالا وای قلبم و بپایید تروخدا ! خدا نگهدار همه بچه ها باشه!


مامان علی و امید:از اون پایین مراقب داشتن البته که خدا باید نگه دار بچه ها باشه
مامان سهند و سپهر
29 اردیبهشت 92 11:29
راستی باریکلا کدبانو چه کیک قشنگی درست کردین ها. خوشبحال خاله جان.


مامان علی و امید:قابلی نداره عزیزم .. شما بفرما ما درست میکنیم درب منزلتون تحویل میدیم
ایلیا الشن
29 اردیبهشت 92 21:06
سلاممممممم

زهرا جونم خدا تو رو بخوره که اینقدر هنرمندی دخترررررررررر خیلی خوشم اومد از کیکائی که درست می کنی دمت گرم خیلی هنرمندی عسلم ماشاءا...

راستی منم قلبم تالاپی افتید پائین با چه دلی بچه ها رو فرستادی اون بالا ولی ماشاءا... به دل و جراتشون معلومه که حسابی پسرن ببوسشون از طرف من مواظبشون باش حسابی .
بقیه عکسا هم عالی بود عزیزم فقط یه سوال بابا داوود بابای خودتونه ؟



مامان علی و امید: سلاااام عزیز دلم ..
انقدر خندیدم از لفظت سمانه جون خدا میدونه .. (خدا تو رو بخوره )
خواهش میکنم خانمی به هنرمندی شما که نمیرسیمممم ..
بله گلم بابای خودمه
تو هم از طرف من پسریارو ببوس


ندا مامان پارسا و آریسا
1 خرداد 92 15:07
الهی قربون اون صداقت و پاکی شون بشم که همه سورپرایزا رو لو میدن .خوش به حال خاله زینب که چنین خواهر هنرمند و خوش ذوق با سلیقه ای داره .....همینه که عاشقتم زهراجون .....امیدوارم همیشه به گردش و تفریح باشین فقط توروخدا مرتب براشون صدقه بده ماشاالله شیطون بلا شدن و کنترلشون مشکله....خدا حفظشون کنه ، ببوسشون
راستی آفرین خیلی عکس زیبایی از نمای شهر گرفتی ....میگم هنرمندیییی


مامان علی و امید : سلاااام عزیزم .. خدا نکنه ندا جووونم .. ندا جون خبرم کن برا تولدت خوشگل ترش و درست کنم با یه عالمه عشق تقدیمت کنممممممم
ایشالا سلامت باشید عزیزم ...
جیگرای منو محکم ببوس لطفا
سمانه مامان پارسا جون
3 خرداد 92 1:00
ای وای تولد زینب جونم بودو من یادم رفت بهش زنگ بزنم؟
شرمنده به خدا
از همینجا بهش با کلی تاخیر تبریک میگم
خیلی عکسای این جیگرا ناز بود
باریکلا خانوم هنرمند چه کردی


مامان علی و امید: الهی قربون تو که انقدر مهربونی عزیزم ... کسی از شما انتظار نداره که عزیزم ...
ممنون خانمی .. پارسا گلی رو ببوس از طرف من