تولد خاله و یه روز جمعه..
سلااام خوشگلای مامان .. حالتون خوبه ؟ دماغتون چاقه ؟؟
یه سلااام هم به همه ی دوستای گلم که به ما سر میزنند ... خوبید که انشاالله؟؟؟
خوب چند روزه که میخوام بیام آپ کنم که فرصت نمیشه و الان گفتم بیام و چندتا موضوع رو با هم براتون بنویسم
روز سه شنبه تولد خاله زینب بود و منم براش یه کیک درست کردم ( که البته با هنر نمایی اقا امید طرح روش خراب شد)و کادو گرفتیم و رفتیم خونه ی مامان گیتی .. مثلا میخواستیم سورپرایزش کنیم که مامان گیتی کیک و لو داد و امیدم کادو رو ..علی و امید رفتن کادو رو دادن به خاله شون و بعد از چند دقیقه اینور و اونور کردن دیگه امید نتونست طاقت بیاره و دست کرده تو کادوئه میگه خاله باز کن ببین توش پیرهنه بعدشم فهمید که سوتی داده قربونش برم سریع درستش کرد و گفت باز کن ببین توش چیه ؟؟؟؟؟؟!!!!
ولی در کل خوب بود و خوش گذشت .. خاله زینب جون بازم تولدت مبااااارک
و امااااااااا امروز جمعه ....
دیروز بعداز ظهر همین جوری به سرم زد که قرار بزاریم برای امروز نهار بریم بالای کوه ... در همین راستا زنگ زدم و به مامان گیتی گفتم و بعدش هم با مامان مرضی هماهنگ کردیم و قرار گذاشتیم که صبح ساعت 10/30 راه بیفتیم ... البته احتمال زیاد هم میدادیم که هوا ابری باشه و نشه رفت ...
ولی صبح که بلند شدیم دیدیم هوا عاااااااااالیه و بار و بندیلمون و جمع کردیم و راه افتادیم ...
خلاصه که رفتیم و یه جای فوق العاده و خوب و دنج پیدا کردیم و جامون و پهن کردیم و شمااا دوتا هم دیگه اینجوری
دیگه دوتایی رفتین سراغ بازی و خاااک مالی و از این جور کارا ...
بعد از نهار هنوز یه ساعتی نشسته بودیم که دیدیم بلهههه هوا داره ابری میشه الاناس که بارون شروع بشه .. واسه همین هم قید چایی خوردن و زدیم و سریع وسایلامون و جمع کردیم و راه افتادیم تا اومدیم دم ماشین دیگه بارونم شروع شد
راه افتادیم و رفتیم خونه ی مامان گیتی اینا و یه چایی خوردیم و یکم میوه و بعدشم اومدیم خونه ..
ولی من خیلی خوشحال بودم که امروز به شماها خوش گذشت و دوست داشتین .. برای همین سعیمون و میکنیم که الان تا هوا خوبه برنامه بزاریم و اگه خدا بخواد هر هفته یه جایی بریم
عکسای وروجکامون رو هم توی ادامه مطلب میتونید ببینید
روزتولد خاله زینب و عکس علی و امید با بابا داود
اینجا هم دارین کادوی خاله رو میدید اونم همون کیکیه که خودم درست کردم
اینم اولین نقاشی شما که کشیدین ..الهی قربون اون دستای کوچولوتون برم .. خودتون بهش میگفتین آقا گاوه
اینم یه عکس تو طبیعت قشنگ کوه به همراه بابایی
امید گلم در حال خاک بازی....
ما این آجرها رو چیدیم که مثلا آتیش درست کنیم و جوجه کبابا رو بزاریم روش ... ولی این وروجکا اومدن برداشتنش و باهاش خونه بازی میکردن
ببین امید کجااا رفته ...!!!
و اما علی....
اینم عکسی که از نمای شهر انداختم .. خیلیییی قشنگ شده ..
اینم چندتا گل زرد قشنگ تقدیم به شما