علی و امیدعلی و امید، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

علی و امید کوچولوهای88

منتظر اتفاق خوب

پارک..

1392/2/17 22:40
نویسنده : maman ali & omid
1,082 بازدید
اشتراک گذاری

سلااام به همه ی دوستای گلم ..

سلام به گوگولیای خودم .. خوبید عزیزای من ؟؟؟ امیدوارم که همیشه سلامت باشید از خود راضی

تو فصل بهاریم و ماه خیلیییی خوب اردیبهشت .. که واقعا هم هواش یه جوارایی مثل بهشت میمونه .. هوای فوق العاده و خوب و خنک و دلچسب قلب

ما هم از فرصت نهایت استفاده رو میکنیم و با هم دیگه زیاد میریم بیرون .. توی این چند وقت شاید بشه گفت که هر روز باهم پارک رفتیم و شماها هم تا تونستید بازی کردین .. وقتی میریم پارک انقدر بهتون خوش میگذره که دیگه دلتون نمیخواد بیاید خونه ... بغل

هفته ی پیش بابایی از ماموریت برگشت و واسه ی شما دو تا ماشین کنترلی خرید .. شما دوتا هم عین فرشته ها انقدر خوشحال شدین که خدا میدونه ... البته نا گفته نماند که دلتون حسابی واسه بابا رضا تنگ شده بووود ... آخه این اولین باری بود که بابایی بعد از تولد شما ما رو تنها گذاشت و چند روزی و رفت ماموریت ..

شب آخر که فرداش قرار بود بابا رضا برگرده ،وقتی رفتیم تو جامون تا بخوابیم من بهتون گفتم : علی و امید ،مامانی، زودتر بخوابین که فردا بابا رضا میخواد بیاد پیشمون ها ..مژه

یه لحظه بعدش امید گفت : مامان بابا رفته مسافرت ؟؟؟سوال گفتم: بله مامان جون .. یهویی امیدم گفت من دلم براش تنگ شده و زد زیر گریه گریهمن و میگی .. اینجوری شدم تعجب چنان گریه ایی میکرد که دل سنگم آب میشد ...انگار تمام بغضاشو جمع کرده بود و یه دفعه همش ترکید ..ناراحت انقدر دلم سوخت که خدا میدونه .. بهش گفتم میخوای زنگ بزنم باهاش حرف یزنی ؟؟ با همون گریه گفتی آره .. منم زنگ زدم به بابایی و گوشی و دادم دستت .. تا گفتی سلام دوباره زدی زیر گریه که من دلم برات تنگ شده و هرچی بابایی باهات حرف میزد جواب نمیدادی و فقط گریه میکردی ... خلاصه که با کلی زحمت و اینکه یادت انداختیم که بابا برات ماشین کنترلی خریده تونستیم ساکتت کنیم عزیز دل مامان ماچ

از علی هم که دیگه نگم بهتره نگرانانقدر توی این چند وقت بهانه گیر شدی که حد و حسااااب نداره .. یعنی واقعا نمیدونم که کدومش و برات بگم و چه جوری بیانش کنم !!!!!

عکسهایی وروجکای ما هم توی ادامه مطلب میتونید ببینید چشمک

 

هفته ی پیش هم روز مادر بود ... با اینکه گذشته ولی من میخوام یه مطلب برای تمام مادرایی که واقعا مثل فرشته های مهربون هستن بنویسم ....

می گویند مادرها فرشته هستن ... اما...

مادرم را هیچ وقت ندیدم که پرواز کند؛
زیرا به پایش؛
من را بسته بود؛ پدرم را؛ و همه ی زندگیش را ...

 

وقتی بابایی ماموریت بود و ما خونه ی مامان گیتی بودیم باهم رفتیم مقبره ی شهدا و توی پارک من این عکسا رو ازتون انداختم .. حیف که دوربینم و نبرده بودم و مجبور شدم با موبایلم عکس بگیرم .. که خیلی کیفتشون خوب نشد .

علی و امید

 

علی و امید

 

علی و امید

 

علی و امید

 

علی و امید

تا میریم جایی که از این دستگاههای ورشی داره زود میدویین و از اینا اویزون میشین .. بهش میگین فرمون گنده نیشخند

علی و امید

علی و امید ناخدا توی کشتی عینک

علی و امید

رفته بودیم کنار گلزار شهدا و شما داشتید چیپس میخوریدین که این گربه سر و کله ش پیدا شد .. بیچاره انقدر گشنش بود که خدا میدونه .. همچین با حسرت دستای شما رو نگاه میکرد که دارید چیپس میخورید ... کلی دلم براش سوخت .. وقتی براش یه دونه چیپس انداختیم نمیدونی با چه ولعی میخورد .. همچین خرچ خرچ میکرد طفلکی .. خلاصه که تا آخرش با ما همراه بود چشمک

علی و امید

این کیک رو هم من برای روز مادر برای مامان گیتی درست کردم ...

چند روز پیش هم با هم رفتیم پارک .. جلوی در پارک یه بنده خدایی از این چرخ و فلکا گذاشته .. شماها خیلی دوست دارین که سوارش بشین .. وقتی نشستین توش و میچرخید همچین خنده هایی میکردین که همه شما رو نگاه میکردن قلب

علی و امید

پیش به سوی پارک بغل

علی و امید

امید عزیزم ..

امید

علی نازم ..

علی و امید

سوار بر پیتیکو ..

علی و امید

تاپ سواری..

علی و امید

عکس با فوارهای زیبا ..

علی و امید

 

علی و امید

 

ممنون از نگاههای زیباتون بای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ندا مامان پارسا و آریسا
18 اردیبهشت 92 1:09
آخی عزیزای دلم ، فرشته های مهربون چقدر دلم سوخت اینجوری امیدجون گریه کرده .
زهراجون من به آینده امیدوار بودم یعنی با همین امیدی که به خوب شدن بچه ها دارم دارم زندگی میکنم ولی تو که میگی علی جون هنوز....... خیلی ناامید شدم دوباره
عکساشونم عالی بود انشاالله همیشه به گشت و تفریح باشید


مامان علی و امید:فدات شم ندا جونممممم .. دلم برات یه ذره شده بود ...
امیدوار باش ندا جان .. به جز امیدواری که هیچ کار دیگه ایی از دستمون بر نمیاد
چشم به هم بزاری میگذره .. من باورم نمیشه که الان سه سال و سه ماهه که اینا دنیا اومدن ..
جیگرای منو ببوس
مامان نسرین
19 اردیبهشت 92 16:23
سلام زهرا جون خوبی؟ روز مادر رو بهت تبریک میگم البته با تاخیر
خدا این پارک رو ازمون نگیره خواهر با این وروجکای ما، پارک به منزله بهشته واسه اعصابامون
ای جانم مثه اینکه امید کوچولو دل نازکتره ،چقدم تو خودش ریخته که یهو بغضش ترکیده
ببوس گلای نازتو از طرفم


مامان علی و امید : سلااام گلم .. ممنون عزیزمممممممم
واقعا همینه که میگی .. خدا ایشالا سایه ی این پارکها رو و امااا اللخوصوص شبکه ی پویا رو از سر ما کم نکنه
ممنون گلم که به ما سر زدی .. وروجکاتو ببوس
ایلیا الشن
20 اردیبهشت 92 21:21
سلامممممممم عزیزم

دوستون دارم بسیاررررررررررر .. خیلی خوشحالم دوستم که میای تند تند آپ می کنی دلم وا می شه ..

علی و امید نازم هم که بماند که چقدر دوست داشتنی شدن ماشاءا... .

خوشم میاد که همیشه موهای مرتبی دارن آی من حال می کنم این پسربچه ها وقتی از سلمونی میان کلی آدم کیف می کنه هی دست می کشه به سرنازشون .

درمورد علی جون هم نگران نباش بالاخره و این نیز بگذرد ..

ببوسشون پسرای گلم رو اسفند یادت نرهههههههههههه


مامان علی و امید: سلااااااااااااااااااام عزیز دل خودممممممم .. خوبی سمانه جونم
خیلی دلم برات تنگ شده گلم .. شمااا خودت دوست داشتنی هستی با اون پسرای جیگر خوردنیت
سمانه بزار یه چیزی بگم بخندی
من خودم موهای اینا رو کوتاه میکنم
فدااای تو .. خیی خوشحال شدم دیدم اومدی بهمون سر زدی .. دوست دااااااااارم