علی و امیدعلی و امید، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

علی و امید کوچولوهای88

منتظر اتفاق خوب

خراب کااااااری!!

1390/5/7 17:12
نویسنده : maman ali & omid
615 بازدید
اشتراک گذاری

باشگاه بودم و با خیال راحت داشتم برمیگشتم خونه و از اینکه بابایی پیشتون بودم خیالم راحت راحت بود .. وقتی رسیدم ایفون زدم دیدم کسی جواب نمیده .. مطمئن بودم که خواب نیستید .. برا همین با کلید در و باز کردم و اومدم تو ... بلههههههه ... چشمتون روز بد نبینه وقتی در و باز کردم دیدم شما دوتا وروجک صورتتون قرمزه و هر کدوم یه دونه رژ تو دستتونه و حسابی دلی از عزا در اوردید ... همه جا رو رژِ کرده بودین لباس و صورت و مبل و فرش و دمپایی بیچاره من و ....

حالا بابایی کجا بودن ... در خواب خوش ... خندم گرفته بود که من با چه خیال راحتی داشتم میومدم ...

خلاصه که رسیده نرسیده رفتیم تو حموم ... .. اینم از عکساتون ..

اقا امید

امید

امید خان از نمایی دیگرررر

امید

علی اقاااا

علی

واما دمپایی بیچاره من

دمپایی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

حنا
7 مرداد 90 17:25
ههههههههه
خب رفتی دوش گرفتی خستگی باشگاه از تنت ریخت دیگه مگه اشکالی داره کلی هم خندیدی و دلت شاد شد مادر

ما رو باش که بچه ها رو دست کیا می سپاریم ههههههه
بوس برای وروجکای خاله


مامان علی و امید : اره انقد خسته بودم رو پام نمیتونستم وایستم ... دوش خیلی بی موقعی بود ...
واقعا منم به همین نتیجه رسیدم که مارو باش اینا رو به کی میسپاریم ...
مامان پارسا جون
7 مرداد 90 18:24
سلام خانومی
ماشاالله به این وروجکها عجب دسته گلی به آب دادن شیطونها خیلی با نمک شدن
ببوسشون حسابی زهرا جون


مامان علی و امید: واقعا ماشالله هم داره ... خوبی عزیزم ؟ پارسای گلم چه طوره ..
مامان محمدين
7 مرداد 90 21:40
بابا رژ كه خوبههههههههههههههههههه

بدترين چيز ممكن چي ميتونه باشه ؟!

همون !!! روي رو فرشي رو پررررررر كرده بودن. من بيچاره هم رفته بودم كلاسسسسسسسسسسسسس

مجسم كن ..... باباشون هم بغلشون خوااااااااااااااااااب ناز...

خولاصه كمي غر غر فرموديم. اما پاك كردن صورت مساله باعث شد همه چي فراموش بشه. البته در ديد ايشون. و الا تا ابدالدهر تو ذهن من خواهد موند.

اي جاااااااااااااان چه خوش گذشته بهشوننننن.
ببوسشون.


مامان علی و امید : واااای خدا بداد من برسه .. این روزا برا منم نزدیکه دیگه عزیزم ...
خیلی خوش گذشته بود که وقتی منم اومدم از جاشون تکون نخوردن که یه موقع عقب نمونن ...هههههه
سمی مامی رهام و پرهام
7 مرداد 90 22:39
وای با چه صحنه ای روبرو شدی ها البته من یکی که حسابی پوستم کلفت شده و منتظر هر کار عجیب و غریبی از بچه ها هستم..

ببوس گل پسرا رو که تازه تازه دارن بزرگ شدنشون و بهت نشون میدن..


مامان علی و امید: اره تو که سمیه جون حسابی از این صحنه ها دیدی ... ما تازه اول راهیم ... ههه
بزرگ شدنشون و نشون میدن یا زلزله بودنشونو ؟؟؟؟
مامي ايلياجون والشن جون
8 مرداد 90 12:22
واقعاً خسته نباشن پسمل طلاها . چقدر رژ بهشون مياد .

دل بچه ها رو نشكون ديگه يكمي براشون رژ بزن . ههههههههههه



مامان علی و امید: هههههههههه اره واقعا نکه کمبود محبت گرفتن این کارا رو میکنن ... رژای بیچاره ی منو بگووووووووووووووووو
mamane amir ali
8 مرداد 90 17:21
vaiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii elahi khahar joon.az dasteh in babaha .doniaro ab bebareh babaharo khab mibareh.
man rozi yek saat shaba post mizaram.khateratesho be rooz azizam.


مامان علی و امید : اره واقعا از دست این باباها ... البته بهش حق میدم بنده خدا دیشبش ساعت 3 خوابیده بود و صبحه زودم رفته بود سر کار دیگه چشماش باز نمیمونده که مواظب این زلزله ها باشه
خیلی کار خوبی میکنی هر شب براش آپ میکنی ... من خیلی نمیدونم چی بنویسم براشون ..
مامان ماهان
12 مرداد 90 23:10
چقدر خوشگلن شدن
بازم گل پسرا رو مسپری به باباشون


مامان علی و امید: سلااام عزیزم ... اره بابا چرا نسپارم یه چند بار که اینجوری بشه مسئولیت پذیر میشن
مامان ماهان
18 مرداد 90 16:40
ایووووووووووووووووووول گل گفتی عزیزم
مامان سيد كوچولو
27 شهریور 90 22:40
خسته نباشي ماماني. حق داري با اين دو تا ورووجك كمتر اپ بشي.برا پسراي گلت


مامان علی و امید:ممنون خانمی
هییی دس رو دلم نزار که خونه
واقعا سخته هااا
ولی ایشالا زودتر اپ میکنیم شرمنده
مبین فرفری
15 بهمن 90 21:09
من میمیرم برای این کاراشون قوربونتون برم