امامزاده قاسم
سلااام پسرای گلم ..... خوبید؟ خوشید؟ دماغتون چاقه؟؟؟لبتون خندونه؟؟ لپاتون گلیه؟؟؟الهی فداتون بشم که انقدر ماه شدین .... روز به روز شیرین تر میشید و البته تربیتتون سخت تر ....چند روزیه خیلی بهونه گیر شدین .... بابایی چشمشو عمل کرده و چند روزه تو خونه خوابیده تا امروزم نمیتونست چشماشو باز کنه و درد داشت .....ولی الحمدالله بهتر شده و امروز یکم با شما بازی کرد..... بهونه گیری شما هم بی ربط به این موضوع نبود .... دلتون برا بابایی تنگ شده بود و دوست داشتین باهاتون بازی کنه ....
چند روز پیش با هم رفتیم امامزاده قاسم توی تجریش .... تو حیاطش یه حوض داشت شماهم رفته بودین بغلش و ازش دل نمیکندین .... کلی بازی کردین ....
یه چندتایی هم عکس انداختم که میزارم تو ادامه مطلب ....
الان باید برم چون بابایی سرش درد میکنه ....
راستی امروز تولد بابایی هم بود .....رضا جونم از همینجا تولدت رو بهت تبریک میگم عزیزم .... امیدوارم هزار سال در کنار هم خوب و خوش زندگی کنیم ..... دوست دارم عزیزم ......
اینم امید کنار ضریح وایستاده.....