روز مرگی
سلااام به گلهای خودم... حالتون خوبه مامانیا؟؟!! امیدوارم که صحیح و سالم باشید ...
اومدم که یه کم براتون از شیرین زبونیایی که میکنید تعریف کنم ...
علی جونم هر چیزی که بهت میدیم اول از همه میپرسی مامان این چه لنگیه( رنگی )؟ ما هم رنگش و بهت میگیم و تو اگه هم رنگ اون قبلا چیزی دیده باشی میگی.. قربون اون هوشت بشم مامانی .. اون روز داشتی شیر میخوردی گفتی مامان شیرم چه لنگیه؟؟ من گفتم سفیده.. شما دوباره گفتی مثه خرگوشم
امید گلم شما هم ماشالله انقد زورگو شدی اخه مادر جان ... تا هر چیزی رو دست داداشت میبینی سریع میری سراغش و تا نگیری ازش آروم نمیشی حالا اون میخواد هر چیزی باشه حتی یه نخ معمولی هم باشه باید بگیریش.. قربونت برم که طاقت نداری داداشی یه چیز داشته باشه و شما نداشته باشی
حالا کلی باهات تمرین کردیم که گریه نکنی و بری بگی لطفا به منم بده ، یکم تاثیر داشته ... تا میبینی علی چیزی بر داشته میری با یه لحنی که دل همه به رحم میاد میگی لطفا میشه به من بدی؟؟؟
وقتی اینجوری میگی انقد مظلوم میشی که دیگه داداشت هم دلش نمیاد نده ...
امروز رفتیم خونه ی دایی بابایی اخرش که میخواستیم بیایم علی یه کلید از جیبش دراورد وااااااااااای دیگه خدا میدونه چیکار کردی مامانی ... انقد گریه کردی آبرومون و بردی به خاطر یه کلید ....آخرش دایی بابا رفت یه کلید آورد داد به علی تو اونو از علی گرفتی تا آروم شدی...
ایشالله که همیشه و در همه حال خدا نگه دارتون باشه و دست علی به همراهتون ...