چند روز تعطیلی و گشت و گذار..
سلاااام به همگی .. همه ی کسانی که خواننده ی وبلاگ کوچولوهای ما هستن .. امیدوارم که همتون سلامت و خوشبخت باشید ..
خوب چند روز تعطیل بود و ما هم از فرصت تا اونجایی که میشد استفاده کردیم و این وروجکها رو بردیم گردش ..
یه روز باغ پرندگان و یه روز باغ وحش و شهربازی و یه روز هم یه گردش دسته جمعی به دماوند ..
خیلی خوب بود و فرصتی شد تا ما برنامه هایی که داشتیم رو عملی کنیم و پسرای گلمون و ببریم به جاهایی که خیلی دوست دارن ..
چندتا از این ماکت حیوانها دارید که بهشون خیلی علاقه دارید و مدام باهاشون بازی میکنید و مثلا یکی میشه آقا شیره و اون یکی ببر .. یا پلنگ و اسب دریایی و یا .... خیلی چیزای دیگه .. به خاطر همین ما هم بهتون قول دادیم که اگرررر پسرای خوبی باشین ببریمتون باغ وحش تا حیوانهای واقعی رو ببینید ..
هر چند که پسرای همچین خوبی نشدید ولی ما به قولمون عمل کردیم و بردیمتون ... اولین روز تعطیلات و رفتیم باغ پرندگان ... خیلی علاقه داشتید و با دقت تمااام به همه ی پرنده ها نگاه میکردین و از دیدنشون خسته نمیشدید ...
ولی خوب به نظر من خیلی خسته کننده بود .. چون خیلی پیاده رویی داشت و هوا هم گرم بود و جاهای پرنده ها خیلیییی با هم فاصله داشت ..
ولی خوب دیگه چاره ایی نبود به خاطر شما دوتا جیگر بلا باید تمام اینا رو به جون میخریدیم و میرفتیم تا شما لذت ببرید و به تجربیاتتون اضافه بشه ..
موقع برگشتن همینجوری که داشتیم میومدیم به یه قفس مرغ و خروس رسیدیم .. دورش خلوت بود و کسی نبود .. شما اصرار کردین که ما رو بزار بالا تا ببینیم .. منم دوتاتون و گذاشتم بالای اون بلندی که قفس اونا بود .. یکم نگاه کردین و میزدین به قفسشون .. یه دفعه یه دونه از این خروس لاری ها که ته قفس بود بدو بدو اومد سمت شما و با کلش کوبید توی قفس ... قیافه ی شما تو اون لحظه خیلییییییییییی دیدنی بود .. انقدر ترسیده بودین که حد نداشت .. دیگه از ترس گریه تون گرفته بود و نمی دونستین چه جوری از اونجا بیاین پایین .. بابایی سریع آوردتون پایین و هرچی بهتون میگفتیم بابا اونا توی قفسن نمیتونن بیان بیرون به خرجتون نمیرفت و گریه میکردین ...
ولی خداییش خیلییی صحنه ی خنده داری بود .. بعدش پیش خودم فکر کردم ای کاش فیلم میگرفتیم میفرستادیم برای دیدنی ها ...
عکساش رو هم میزارم توی ادامه مطلب ..
پنج شنبه هم تصمیم گرفتیم که بریم باغ وحش ... اونجا هم خیلی بهتون خوش گذشت و دل نمیکندین .. پیش هر کدوم از حیوانها اگه ولتون میکردیم دو ساعت وایمیستادید و نگاه میکردین ..
بعد از باغ وحش هم رفتیم توی پارک ارم و شما ماشین سواری کردین و وقتی داشتیم برمی گشتیم چشمم افتاد به اونجایی که روی صورت بچه ها طراحی میکنن .. به بابایی گفتم بیا ببریمشون براشون طراحی کنه .. خلاصه رفتیم و خانومه علی رو به شکل یه ببر درست کرد که رنگش به لباسش میخورد و امید رو هم به شکل یه گربه ی سبز که اونم به لباسش بیاد ..
انقدر خوشتون اومده بود که از جلوی آیینه کنار نمیرفتین ..
روز جمعه هم با هم رفتیم سمت دماوند و سر باغی که بابا یوسف گرفته و قراره دیگه از این به بعد بیشتر بریم اونجا .. نشسته بودیم توی باغ که دیدیم اون طرف تر چند نفر دعواشون شده بود و یه تراکتور داشت زمین و شخم میزد .. وقتی دعوا شد اونم اومد تراکتورش و پارک کرد و رفت و ما هم از فرصت سوءاستفاده کردیم و پیرو علاقه ی وافر شما به ماشین گنده بردیم و سوارتون کردیم ..
اینم از چند روز تعطیلی ماااااا ...
یه روز داشتم برای عصرونه کیک درست میکردم که چون دنبال یه فرصت بودم برای شما روی کیک و به شکل دلقک درست کنم اون روز تصمیم گرفتم که روی این کیک درستش کنم .. انقدر خوشتون اومده بود که حد نداشت .. بهشون میگفتین قلدک ... خیلی بامزه بود .. بردیمش خونه ی مامان گیتی و عصرونه با چایی خوردیم .. جای همگی خالی ..
ادامه ی عکسها رو هم توی ادامه مطلب میزارم ..
داداشی ها دست در دست هم به سمت باغ پرندگان ..
یه استراحت کوتاه تا بابایی آب بگیره برامون وبعد از کلی سر بالایی رفتن ..
در حال دیدن جوجوها ..
دیگه این عکسها هم نیاز به توضیح نداره .. عکس پرنده های زیبای باغ ..
اینا توی محیط اونجا آزاد بودن ..
اردک مامان با بچه های کوچولوش ..
علی و امید در حال دیدن اردک ها و لک لک ها و پلیکانها ..
این آقا شیره هم جلوی در باغ بود ..
در حال رفتن به باغ وحش .. هر کاری کردم امید نیومد این طرف که توی عکس بیفته ..
در حال دیدن آقا شیرها ..
طاووس خیلیی قشنگ که برامون دمش و باز کرده بود ..
و بعدش ماشین سواری که شما عاشقش هستین
امید گلم ..
علی عزیزم ...
و اینجا هم طراحی روی صورت جیگرای من ..
علی گلم ..
امید نازم ..
توی راه برگشت از خستگی نشسته داشتین چرت میزدین .. من بهتون گفتم بخوابین ولی از ترس اینکه صورتتون خراب نشه نمیخوابیدین و به زور تونستم راضی تون گفتم ..
اینم سوار شدن تراکتور..
یه پروانه روی دست بابایی نشسته بود .. خیلی خوشگل بود ..
ممنون از همراهی تک تکتون ..