همینجوری
سلااام به همگی ... امیدوارم که شاد و سلامت باشید ..
بعد از یه غیبت تقریبا طولانی اومدم که براتون بنویسم ولی با حالی که چندان مناسب نیست ....
نمیدونم چرا ولی جمعه صبح با گلو درد شدید از خواب بیدار شدم و دیگه نتونستم درست بخوابه چون وقتی آب دهنم و قورت میدادم تا توی گوشم هم درد میگرفت .. خودم شروع کردم به قرص خوردن و این کارای معمول و جمعه ظهر هم رفتیم خونه ی مامان گیتی ولی من همین طور حالم بدتر شد و اخر شب که اومدیم خونه دیگه من یکم استراحت کردم و بابایی شما رو نگه داشت و بعدشم خوابوند ولی من تا صبح نتونستم راحت بخوابم . تا خوابم میبرد احساس میکردم دارم خفه میشم دوباره از خواب میپریدم ....
صبح که بلند شدم و خودم گلوم و دیدم وحشت کردم ... خیلی عفونتش زیاد شده و بود و درد وحشتناکی داشت .. ترسیدم واسه ی همین زنگ زدم به بابایی و گفتم که زودتر بیاد تا بریم دکتر ..
وقتی رفتم دکتر تا گلوی منو دید گفت :اوه اوه .. خودت دیدی چی شده ؟؟؟!
خلاصه کلی آمپول دارو نوشت و گفت : باید زودتر عفونتش از بین بره چون ممکنه به دریچه ی قلبت برسه و خطرناکه .. و احتمالا هم بعد از خوب شدن عفونت برم برای عمل لوزه
وااای خدا خیلی سخته با دوتا بچه ی کوچیک که جدیدا خیلی هم بهونه گیر شدن مریض بشی .. درد و ناراحتی مریضی خودت یه طرف تحمل نق نق ای و بهانه گیری شما دوتا وروجک هم یه طرف .. خدایاا خودت کمکمون کن
چند روز دیگه هم عقد کنون عمو هادی هستش .. ما از همینجا بهش تبریک میگیم و براش آرزوی خوشبختی داریم .. امیدوارم که سالهای سال با هم خوشبخت و موفق و سلامت زندگی کنن ..
قبل از عید شما دوتا وروجک رفته بودید چوبهای بازی جنگای منو آورده بودید پخش کردید تو خونه و مثلا داشتید آدم می ساختید.. منم اومدم کمکتون و با هم یه آدم آهنی ساختیم .. این عکس هم مربوط میشه به اون روز ..