علی و امیدعلی و امید، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

علی و امید کوچولوهای88

منتظر اتفاق خوب

حموم با بابایی.....و عکسهای اتلیه

سلااااااام به روی ماهتون ...... خوبید گلهای باغ زنگی من و بابایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بلاخره بعد از یک سال و سه ماه بابایی شما رو بردن حموم ....... خیلی بهتون خوش گذشته بود چون اصلا گریه نکردین ..... حتی وقتی بابایی سرتونو شسته بود شما هیچی نگفتین ...... وقتی رفتین حموم منم شروع کردم به جمع کردن خونه ..... خیلی شلوغ و به هم ریخته شده بود ...... بعدشم ظرفها رو شستم و واقعا یه نفس راحت کشیدم ...... راستی چند روز پیش رفتیم اتلیه و چندتا عکس انداختیم ..... خیلی قشنگ شده ..... الان یه چندتا شو میزارم تو ادامه مطلب .....ولی عکسارو هنوز نگرفتیم .... هر وقت اماده شد اونهارو هم میزارم .... اینا عکسای دوتاییتون بود.... اینا هم تکیا...
14 ارديبهشت 1390

بله برون!!!!!!!!!!

سلاااااام عزیزای دل ..........خوبید پسرای گل خودم ..... خیلی وقته که براتون ننوشتم و از خاطرهاتون نگفتم .... الان که دارم براتون مینویسم شما دارید بازی میکنید همین چند لحظه پیش علی جون دست داداشت رو گاز گرفتی و البته همین امروز بعدازظهر هم امید جان شما داداشت رو مورد عنایت قرار دادی هنوزم جای گازی که گرفتی روی دستش هست ..... بلاخره چیزی که عوض داره گله نداره .... و اما بله بروووووووووووووون جمعه بعداز ظهر بله برون عمو مهدی بود یه زن عمو خوب و مهربون قراره براتون بیاد  ....امیدوارم که همیشه پشت و پناه هم باشن و زندگی خوب و شیرینی داشته باشن .... اینم چندتا عکس از وسایلهایی که عمو مهدی زحمت کشیدن و برای خانمشون گرف...
5 ارديبهشت 1390

ددر!!!!

وااااااااااااااااای که چقدر ددر!!!!!!!!!!! راستی سلاااام .... خوبید گلهای من ؟؟؟؟؟؟ انقدر دد ...دد گفتین که ما رو  کلافه کردین اخه من نمیدونم این دد چیه که همه بچه ها قبل از مامان و بابا گفتن میگن دد... خلاصه که هر روز کار ما شده دد بردن شما دوتا... ولی عیبی نداره با این که خیلی خسته میشیم منتها روحیمون هم یکم بهتر میشه و یه هوایی به سرمون میخوره ....دیروز هم با هم رفته بودیم پارک صدف .....خیلی قشنگ بود .....شما ها هم خیلی بازی کردین چند تا از عکسهاشو میزارم تو ادامه مطلب ..... کلمات جدید: الو = اَدی (خیلی بامزه میگین ...همچین کشدار میگین اااااادددددییییی) تاپ تاپ + دااااااادی(خودمم نمیدونم چه ربطی داره ولی لحنش به تاپ ...
5 ارديبهشت 1390

نمیدونم چی بگم !!!!!!!!!!!

سلاااااام بهترین بهونه های زندگی .....  خوبید پسرای گلم ؟؟؟؟ سرم خیلی درد میکنه .....نمیدونم برای چی ..... ولی با این حال گفتم خیلی وقته براتون ننوشتم یکم از کاراتون بگم بعدش برم بخوابم ..... قبل از هرچی بازم میگم که ما عاشقتونیم و خیللللللی دوووووووستون داریم یه چند وقتیه که امید آقا .... خیلی قلدر شدین و همیشه گریه داداشت رو در میاری ..... علی جون شما هم که اصلا به خودت زحمت نمیدی که بلکم حریف داداشت بشی و همیشه صدای گریت میاد ... جدیدا صخره نوردی میکنید و از هرجایی که بتونید میرید بالا ....یک سری از عکساشو میزارم ادامه مطلب .... چند روزیه که هوا خوب شده و ما یه روز در میون با هم میریم پارک ..... شما از همون اول که ...
24 فروردين 1390

سیزده بدر...

  یه سلاااام سیزده بدری به عزیزای خودم.... عیدم تموم شد و خاطره هاش موند.....عید بدی نبود ولی خیلی هم تعریفی نبود ...... با شیطنت شما که هیچ جایی بیشتر از یک ربع یا نهایت نیم ساعت نمیتونستیم بمونیم ..... همون یک ربع رو هم همش دنبال شما میدوییدیم مبادا خراب کاری کنید .... امان از وقتی که در بین فضولیها یا بهتر بگم کنجکاوی ها چشمتون به جارو برقی میفتاد کاری نداشتین که کجایین .... تا نمیاوردینش وسط خونه  باهاش ور نمیرفتین اروم نمیشدین!!!!!!!!!! حالا از این بگذریم که جاروی خودمون همیشه وسط خونست !!!!!!  چند تا عکس از علاقه شدید شما به جارو برقی در ادامه مطلب...... امروز رفتیم تا پارک نزدیک خونمون تا شما سیزده تونو...
13 فروردين 1390

عید دیدنی

یه سلاااااام بهاری به عزیزای خودم ....خوبید مامانیا ؟؟؟؟؟ عیدتون مبارک باشه امروز روز دوم عید بود .... دیروز رفتیم خونه بابا بزرگ من و بعدم خونه ی بابایی اینا .... شب اونجا بودیم وای که چقدر آتیش سوزوندین ..... انقدر شیطونی کردین که دیگه نفس من و بابایی در نمیومد که دنبالتون بیایم امروزم رفتیم خونه خاله های مامان سر زدیم ..... یه اتفاق بدی که افتاد این بود که گوشه چشم تو علی جونم خورد به میز و زخم شد یکم خون اومد .... با اینکه این همه مواظبتون بودیم ولی بازم انقد شیطونی کردی که اینجوری شد .... اخ که دل همه رو کباب کردی ....  ...
3 فروردين 1390

لپ کشانی

عزیزای من خیلی دوستون دااااااااااااااااااااارم ...... روز به روز ماه تر و با مزه تر میشین چند شب قبل نشسته بودین .....علی جان داشتی لپ داداشت رو میکشی خیلی با نمک بود ما هم که ندید پدید بدو بدو عکس انداختیم ..... بقیش هم در ادامه مطلب.....   ...
22 اسفند 1389