علی و امیدعلی و امید، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

علی و امید کوچولوهای88

منتظر اتفاق خوب

روزهای ما

1392/4/15 16:12
نویسنده : maman ali & omid
2,024 بازدید
اشتراک گذاری

سلااام به عزیزای خودم .. خوبید ایشالا؟قلب امیدوارم که شاد شاد باشید چشمک

اومدم بنویسم ولی نمیدونم از کجا شروع کنم و اصلا چی بنویسم .. هی دارم فکر میکنم که آخه چی بنویسم چیزی به ذهنم نمیاد خیال باطل

بهتره اول از حرف زدنتون بگم که چقدر بامزه شده ...علی یه وقتهایی یه چیزایی میگه که همه ی دور و بریا دهنشون باز میمونه و منم به دلیل الزایمری که گرفتم نیشخندزود همش و فراموش میکنم .. مجبورم همون موقع بنویسم که یادم نره از خود راضیچند وقت پیش امید تلفن و برداشته بود و داشت باهاش ور میرفت علی اومده دکمه وصل تماس و نشون میده میگه اینو نزن اگه بزنی تماسش میکیره تعجبانقدر تعجب کرده بودیم که این و از کجا یاد گرفته و به این قشنگی تو ذهنش مونده ...

رفته بودیم خونه ی مامان گیتی و شما هم که از راه میرسید میرین توی بالکن و شروع میکن به جستجونیشخند امید تلمبه ی دایی رو برداشته اومده تو به خاله میگه این قلمبه س خندهکلی از دستش خندیدیم که آخه عزیز من قلمبه نه تلمبه ... تازه خودش فهمید و خندش گرفت و گفت: نه گفتم تلمبه ابرو

داشتین تلویزیون نگاه میکردین و یه فیلم گذاشته بود علی اومده به بابایی میگه بابا این غول پیکره ها تعجب

بابا میگه غول پیکر چیه پسرم ؟؟ میگه همون که مثه لبات (ربات) میمونهتعجب دیگه خودتون تصور کنید قیافه ی ما رو قهقهه

یه شب بابایی علی و صدا میکنه و بهش میگه علی نکن این کار و .. علی محل نمیده .. دوباره میگه علی جان نکنننن ... بازم جوابی نمیشنوه .. دوباره علیییی نکنننننن ... باز هم بی نتیجه میمونه .. میگه علی فک کنم زبون نفهم شدیاااااا سوال

چند دقیقه بعدش که بابایی میره برای خودش هندونه میاره (وچون که شب بود و شما اجازه نداشتین هندونه بخورین ) علی میره به بابایی میگه باباااا منم هندونه میخوام .. بابا: نه پسرم نمیشه ... علی: باباااا من هندونه میخوام مژه بابا: نه گفتم نمیشه شما شب نمیشه هندونه بخوری چشمک علی با خنده ی خیلییی ناز دنبال بابا میره توی اتاق و میگه بابااااا..... فک کنم تو هم زبوووون نفهم شدیاااا تعجبقهقهه

دیگه خودتون تا تهش برید ... واقعا تا یک ساعت بعدش من داشتم میخندیدم ... و به این نکته بیش از پیش پی بردیم که بلههه بچه ها واقعا از ما الگو میگیرن و تمام حرفها و کارهای ما رو تکرار میکننلبخند

بله این چنین بود جریان شیرین زبونی های شماااا بغل

بفرمایید ادامه مطلب و با عکسها ادامه بدیم ....

چند وقت پیش پیرو قولی که دادیم که امید اگه جیش نکنه و پسرای خوبی باشید براتون جوجه بخریم ... طبق معمول هم که شما اینچنین نمیشید ولی ما مجبوریم به قولمون عمل کنیم ابرو

خلاصه رفتیم کلی گشتیم تا تونستیم بلاخره براتون جوجه بخریم .. چهارتا بلدرچین و چهار تا جوجه ی رسمی مژه

بلدرچینامون که زیاد عمرشون به دنیا نبود و یکی یکی به دیار باقی شتافتن نیشخند جوجه هامون هم خیلییی دووم آوردن ولی در عین ناباوری دوتاشون مریض شدن و اونها هم به بلدرچین ها ملحق شدن و موند دوتا جوجه که هنوزم هستن و امیدواریم بزرگ بشن و دل ما را شااااد کننزبان

کوچیکی بلدرچین ها هم توی عکسها کاملا معلومه ... چهارتاشون که میچسبیدن به هم اندازه ی یه دونه جوجه هم نمیشد قلب

جوجه

جوجه

قرار بود موهاتون و کوتاه کنم و کار داشتم که دیدم امید نشسته و یه تویوپ داره که شکل ماهیه انداخته گردنش و علی هم یه ریل قطار اسباب بازیش و برداشته و داره به قول خودش موهای امید و ووو میکنه بغل

علی و امید

یه دونه از این بندیکا از ته کشوتون پیدا کردید و بستین به خودتون ... علی اومده میگه مامان ببین دم دارم عینک یه عکس ازم بنداز قلب

علی و امید

علی

ممنون از نگاه گرمتونبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان سهند وسپهر
17 تیر 92 10:32
اي جاااااااااااانم چه با مزه موهاي همديگه رو ميخوان كوتاه كنن پيشبندم بستن .
خيلي ناز شدن و وروجك ها.
ماماني سراپا هنرمندي ها ماشالا. اي ول.
چه حاضر جواب شدن ها حواسم باشه بچه ها آينه تمام نماي مامان و بابا ها هستن بايد مراقب رفتارمون باشيم معلوم نيس زبون باز كنن چي ها كه نگن
مراقبشون باش ماماني مهربون


مامان علی و امید: سلاام گلم ..
آره دیگه پسرامون هم خودکفا شدن
کدوم هنر آخه عزیزم .. ما فعلا داریم درس پس میدیم
آره واقعا باید تمام حرکات و رفتارمون و کنترل کنیم جلوی این وروجکها ...
چشم گلم .. ممنون که به ما سر زدید
ایلیا الشن
21 تیر 92 11:14
سلام عزیزم خوبی

ای جوونم خیلی خوشمزه شدن ماشاءا... ماشاءا... این نسل جدید خیلی باهوشن و همه چیی تموم و کمال تو ذهنشون ثبت و ضبط می شه انشاءا... که زهرا پسرامون پسرای خیلی خیلی خوب و نمونه ای بشن و عاقبت به خیر .

عکساشون هم عالی بود ژست علی رو خیلی دوست دارم وقتی موهای امیدجون رو داشت کوتاه می کردد


مامان علی و امید:سلااام سمانه ی گلم ... فدااای تو ایشالا که شما هم عاقبت به خیر بشین خانمی ..
ایلیا و الشن نازم رو ببوس
در ضمن مراقب خودت هم باااش
رها
28 تیر 92 1:51
سلام خوبين ؟ ميشه لطفا بكين طرز تهيه اونً كيك هاى با حال رو إز كجا ياد كرفتين ؟ كلاس شيرينى بزى رفتين ؟! واقعا خيلى با سليقه اين .


مامان علی و امید: سلاام ..
عزیزم من کلاس نرفتم و اینها رو هم از سایت های مختلف توی نت یاد گرفتم
ممنون
مامان امیر علی
15 مرداد 92 13:47
ماشاله ماشاله ...پسرای شیطون و ناز نازی


مامان نسرین
18 مرداد 92 23:42
سلام

ماشالله به گل پسرات چقدر بزرگ شدن و صد البته فهمیده تر

خیلی بامزه بودن تعریفات از کارهای بچگیشون ...خدا حفظشون کنه






مامان علی و امید: سلام .. ممنون عزیزم ... ایشالا همیشه سلامت باشی

سمانه مامان پارسا جون
21 مرداد 92 18:36
خیلی بامزه بود خدایا
از کارهای این دوقلوها فقط باید عکس و فیلم گرفت تا بزرگ شدن ببینن و کلی کیف کنن
طفلی بلدرچینا چرا اینقدر کوچولو بودن قد یه نخود؟


مامان علی و امید : اره دیگه منم تا جایی که بشه ازشون فیلم میگیرم ..

اره خیلیی ناز بودن .. حیف شد مردن .. کلی ذوق داشتیم بزرگشون کنیم ..
عکس فرش
8 شهریور 92 17:27
وبلاگتون زیباست... به وبلاگ من سر بزنید... ماندگارترین هدیه برای دلبندت و کسی که دوستش داری... http://aksfarshkashan.blogfa.com
مامان دوقلوها
2 خرداد 94 9:42
هزار ماشالا ...