علی و امیدعلی و امید، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

علی و امید کوچولوهای88

منتظر اتفاق خوب

بله بروووووووووون 2

سلااااام عزیزای دلم ... خوبید؟؟؟؟ خوشید؟؟؟؟ دماغتون چااااقه ؟؟؟!! ایشالا که سلامتید و در کمال آرامش نشستید پای درد و دل مامانی امروز جمعه هست و منم نمیدونم چرا جمعه ها صبح بی خوابی به سرم میزنه و ازساعت 7 صبح دیگه نمیتونم بخوابم .. الان همتون خوابید و منم از فرصت استفاده کردم برای آپ کردن وبلاگتون دیشب بله برون اخرین عموتون ،عمو هادی بوود .. حدودا ساعت 8 بود که راه افتادیم و همه جمع شدن و رفتیم سمت خونه ی زنعموی جدید .. خداروشکر همه چیز با خوبی و خوشی تموم شد و عمو هادی هم بلاخره سر و سامان گرفت و خیال مامان مرضی راحت شد البته هنوز راحت راحتم نشده ها .. ایشالا بعد عروسی دیگه کاملا خیالش راحت میشه ماشالا گل پسرامم برای خودشون...
11 اسفند 1391

ولنتاین مبارک ...

سلام به همگی ... دیروز پنج شنبه روز ولنتاین بود و بابایی زحمت کشیدن و من و شرمنده کردن و یه کادوی خیلی خوشگل برای من گرفتن ... منم خواستم اینجا بنویسم و دوباره از همسر عزیزم تشکر کنم .. رضا جان ممنون عزیزم .. خیلی زحمت کشیدی گلم .. خیلی دوست دارم عزیزم .. امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی عزیز دلم .. عکسش هم در ادامه میزارم.. کادویی هم که گرفتم یه دستبند نقره با نگین های زمرد بود   ...
27 بهمن 1391

راهپیمایی 22 بهمن

سلااام .. امروز 22 بهمن و راهپیمایی معروفش دیشب تصمیم گرفتم که هر طور شده امروز صبح بریم راهپیمایی و خاطره ی شما از اولین راهپیمایی رو براتون ثبت کنم ...دیشب رفتیم کالسکه تون و از توی انباری آوردیم ... انقد ذوق کردین که حد نداشت و بعد از یکمی بازی کردن به ذوق فردا و راهپیمایی و سوار کالسکه شدن رفتین خوابیدین و صبح هم با یه صدای کوچولو از خواب پریدین ... کلی نق زدین تا برسیم و شما سوار کالسکه بشین ... اومدم بگم که امروز اولین راهپیمایی تون بود ولی بعد فکر کردم که اگه بگیم اولین کالسکه پیمایی بهتره دوتا عکس هم ازتون میزارم توی ادامه مطلب .. جلویی امید پشت سرش هم داداش علی   ...
22 بهمن 1391

تولدتون مباااارک گلهای مامان

سلام عزیزای دلم ... تولدتون مباااارک خوشگلای من ... امیدوارم  صد سالگیتون رو کنار هم جشن بگیرید پسرای گلم .. ایشالله خوشبخت و موفق سالم باشید  15 بهمن تولدتون بود که ما به دلیل اینکه یک شنبه بود و وسط هفته بود جمعه براتون جشن گرفتیم ..از صبحش که بیدار شدین خیلی خوشحاااال بودین ..کلی ذوق داشتین که تولدتونه و قراره کلی کادو بگیرین ... اینم از سه سالگیتون که شمعش و فوت کردین پا توی چهارمین سال زندگیتون گذاشتین ...  باور کردنش یکم برام سخته که سه ساااال از دنیا اومدنتون میگذره ... یعنی الان سه سااله که شما دوتا فرشته ی کوچولو کنار ما هستین و روز به روز بزرگ تر میشین ... ان شاالله که همیشه سلامت باشین و چشم بد ازتون دور ......
22 بهمن 1391

داریم به تولدتون نزدیک میشیم .....

سلام عزیزای دلم ... ان شاالله الان که دارید این پست و میخونید سالم و سلامت باشید و هیچ دغدغه ای نداشته باشید... دیشب که میخواستم بخوابونمتون  بردمتون توی تختتون و گفتم هرکی پسر خوبی باشه و گریه نکنه و زوووووود بخوابه ، فردا صبح که بلند بشه زیر متکاش جایزه هست...شما هم بلاخره با یکم کلنجار رفتن خوابیدید ... صبح بیدار شدید خیلی اذیت کردین و گریه کردین گفتم برید بخوابید و چون یه کم عصبانی بودم زود رفتین تو تختتون و منم اومدم پیشتون تا خوابتون ببره ... بعد علی سوال همییش و پرسید :مامان، مامان من هستی ؟؟؟؟ منم گفتم نهههه ، من مامان بچه هایی که اذیت میکنن نیستم .. شروع کردی به نق زدن که مامانم باش!! منم گفتم حالا بخواب ، اگه بخوابی مامان...
2 بهمن 1391

پریای عزیزم

پریای نازم میدونم که الان در بهترین جایی و مطمئنن داری برای مامانت و آبجی کوچیکت دعا میکتی ....  نمیدونم چرا خدا تو گل ناز و چید ...فکر کنم که خیلی دوست داشت و نتونست دوریت و بیشتر از این تحمل کنه ... ولی فرشته ی کوچیکم خیلی برای ارامش مامانت و آبجی تازت هلیا دعا کن ... خدا میدونه که از روزی که شنیدم چقدر گریه کردم حتی یه لحظه تصور کردنش هم آدم و دیوونه میکنه .. خدایا یه خانواده پریا کوچولوی ما صبر بده مخصوصا مامانش که خدا میدونه خیلی دوسش دارم..   لطفا برای آرامش دل مادر و آبجیه کوچیک پریای نازم دعا کنید... الهم صل علی محمد و آل محمد...     ...
28 دی 1391

عکسای آتلیه(اردیبهشت 1391)

سلام به همگی مخصوصا عزیزای خودم ... اومدم عکسای آتلیه تون و که قول داده بودم بزارم...این عکسا برای اردیبهشت امساله ولی من تا الان وقت نکرده بودم براتون بزارم....         اینجا علی گلم داره داداشش و بوس میکنه   اینجا هم امید جیگرم داره داداشش و بوس میکنه     گوگولیا مشغول ماکارانی خوردن..     ان شاالله خدا همیشه نگه دارتون باشه عزیزای من ... ماشاالله لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم   ...
28 دی 1391

خدایا شکرت

سلام.. امزوز اومدم چند تا عکس از پسرای گلم بزارم ... پست امروزمون به روایت تصویره .... بفرمایید ادامه مطلب... علی و امید گلم تابستون امسال توی محوطه ویلایی    در راه برگشت از شمال     اینم یه هنر نمایی از پسر گلم علی ... البته این اتفاقی این شکلی شد...ولی بعدا یاد گرفت ماشین میکشید که البته عکسش موجود نیست...   اینم هنر نمایی مامان علی و امید   اینجا هم تابستون امساله که رفته بودیم ملایر ... این مرغ و خروسا هم از دست اینا دیونه شدن   اینم علی آقای گل ما ...بچم کلی سعی کرد تا تونست اینجوری فیگور بگیره   اینم امید جیگرم که خوردنی شده ...
28 دی 1391

اولین برف زمستون 91

سلااااام به همگی مخصوصا عزیزای دل خودم ... خوبید ؟؟؟ خوشید؟؟؟؟؟ چه خبرا؟؟؟ امشب خونه ی مامان گیتی بودیم از ظهر اونجا برف شروع شد و کل زمین سفید پوش شد انقدر خیابونا قشنگ شده بود که آدم از دیدنش سیر نمیشد... شما ها هم وقتی دیدین شروع کردین که بریم برف بازی بریم بریم ... خلاصه زود برفا قطع شد و آفتاب اومد و برفا تغریبا آب شد ولی شب دوباره شروع شد و موقع اومدن به خونه اومدین پایین و شما یکم برف بازی کردید و برف به هم پرت کردید و بعد هم اومدیم خونمون ... دو روز بود که رفته بودیم خونه مامانی اینا تا برای شما وروجکا دوتا کلاه و ژاکت ببافیم ولی فقط موفق شدیم دوتا کلاه ببافیم اونم هنوز یکمش مونده بود که قرار شد مامان گیتی درستش کنه ... مامانی دس...
24 آذر 1391